مداد سیاه
مداد سیاه
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

جبر و احتمال

من تمام ابرهای خاکستری باران‌زا را به نام کوچک می‌شناسم.

اصل و نسب تک به تک آینه‌ها را تا آنجا که سنگ بوده‌اند می‌دانم.

میتوانم بنشینم و از تمام‌گیاهان خودرویی که در سراشیبی‌های پانخورده تپه‌های سیلک خوراک دام شدند، برایت قصه ببافم.

من شرح تمام سنگ نوشته‌های غارهایی که از رانش زمین مدفون شدند را بلدم.

من رد انگشت نقش نگاره‌های چادرهای قبیله ‌های بومی تانزانیا که باران های اسیدی آنها را شسته را هم دیده‌ام.

من نام معشوقه شاعرانی که غزلهایشان بدست محبوب نرسیده، در آتش اسکندر سوزانده شد را هم می‌دانم.

من میتوانم عمر فیلها را از رد شاخ کانگروهایی که شاخ ندارند حساب کنم.

من نمره عینک چشمهای کرگدنها را می‌دانم.

و بلدم با فرکانس تنهاترین وال اقیانوس‌ اطلس شمالی سوت بزنم.

من بلدم سکان هواپیما را بچرخانم و با کشتی تک چرخ بزنم.

من میدانم آفتاب از کجا در می‌آید و در کجا فرو می‌رود و ظهرها دقیقا کجا می‌ایستد.

من میدانم کدام نقطه از کره زمین اگر بایستی می‌توانی در هر چهار جهت نمازت را رو به قبله بخوانی.

من میدانم شمع را از کجا باید آتش زد.

من میدانم لیوان را از کدام طرفش باید از آب پر کرد.

میدانم گلها بوی عطر می‌دهند و پرتقال را باید چگونه پوست گرفت.

من بلدم با ۱۴، مرغابی بکشم و با روزنامه برایت کشتی بسازم.

من بلدم چتر را باز کنم و ببندم، بلدم وقتی شب شد خوابم ببرد و صبح که شد دنبالت بگردم.

من بلدم در قهوه‌ام شکر بریزم تا دیگر تلخ نباشد.

من اوربیتالهای خالی اتمهای درگیر پیوندهای کووالانسی مولکولهای ردیف سوم جدول تناوبی عناصر مندلیف را بهتر از پروتونها بلدم پر کنم.

من بلدم تایتانیک سلن دلیون را با صدای داریوش بخوانم.

بلدم نان بخرم و میدانم آب را چگونه جوش بیاورم.

من بلدم چگونه باید ببینم و اگر صدایی شنیدم سرم را به کدام جهت بگردانم تا صاحب صدا را پیدا کنم.

من بلدم تا هزار و نهصد بشمارم و میدانم ستاره‌ها شبیه قطرهای به هم وصل شده پنج ضلعی منتظم نیستند.

اما نفس کشیدن را بدون الگویی که یادت در ذهنم تداعی کرده، بلد نیستم، می‌میرم.

من بلدم پیاده از سر هر کوچه‌ای به خانه بیایم اما گریه کردن را بیرون از آغوش تو بلد نیستم.

من بلدم مشق‌هایم را رج بزنم.

من بلدم محیط مکعب مستطیل و مساحت دایره را حساب کنم.

من فلسفه ام خوب است، ولی منطقم ضعیف است و در کلام لنگ میزنم. من هندسه‌ام خوب نیست اما جبر و احتمال را خوب بلدم.

من مجبورم زنده بمانم تا احتمالا روزی به چشمت بیایم.



فلسفهجغرافیاداستانکمداد سیاهعاشقانه
متیو کاتبرت، پدرخوانده آنه همکلاسی آنت و لوسین همسایه مجید و بی‌بی پادکست هفت چنار
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید