ویرگول
ورودثبت نام
مداد سیاه
مداد سیاه
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

قمری‌ها خنگ نیستند

°

کاش کنارم بودی پوران جان. هر بار که از تو حرف میزنم شکرک میزنم. باید بیایی و من را بگذاری روی سماور دلت تا بخارش نرمم کند، باید باشی تا بغلم کنی که رقیق شوم.

بغل معجزه آدمیت است. خیلی حرفها هست که کلمه ای برایش پیدا نشده. در هر زبانی هم که بگردی برای خیلی از آن حرفهای دل آدم، کلمه‌ای پیدا نمیشود. کلمه‌ای که وقتی گفتی، بگویی آخیش تمام حرف دلم را زدم و سبک شدم.

ما خیلی فقیریم پوران جان. آن حرفها را شب‌بوها در دلشان عطر میکنند و هندوانه‌ها سرخی. ولی آدم آن حرفها را می‌کند بغل. آه اگر این بغل نبود چه حرفهایی که در دل آدمها ناگفته باقی می‌ماند.

خیلی تازه کارها گمان میکنند ترجمان آن حرفها میشود بوسه. اما بوسیدن کرامتی نیست.

گفتن آن حرفها با لب میسر نیست، لب آنقدر حرف زده که نازک شده.

قلب خوب است.

بغل یعنی بوسیدن تمام تن با دل.

اما اگر از من بپرسی، من آن حرفها را با بغل هم نمی‌توانم بزنم. من دوست دارم بیایم و از دور تماشایت کنم. شکوه از دور دیدنی است نه نزدیک. درست مثل کوه.

بوسه کرامت است، اما از آن کرامتهایی که به شاگرد مکتبی‌های سلوک میدهند، مثل طی الارض و خبر از مغیبات. بغل اما بالاتر است. از آن کرامتهاست که صاحبش به خاک نگاه کند کیمیا میشود.

تماشا اما از همه بالاتر است. حرفهایی را که با بغل هم نمیشود زد، تماشا می‌زند.

تماشا کردن از دور، از آن کراماتی‌ست که اگر کسی داشته باشد، اگر به خاک نگاه کند، کیمیا که نه، کیمیا آفرین خلق می‌کند.

تماشا یعنی بوسیدن بغل با چشم.

راستی، پرسیده بودی زرشکی به من می‌آید یا نه.

به حرف من گوش نمی‌دهد اما تو اگر بخواهی می‌آید.

کاش میشد در بغل تو دفنم کنند. بغلت خوشبوست. بغلت پنجره فولاد امامزاده‌های واجب التعظیم است. بغلت زمین مقدسی است که در قیامت، میت بدون سوال جواب از آن مبعوث میشود.

پوران، پوران خوشبوی شیرینم

حضرت بوتراب حرفهایش را که گوشی برای سپردنشان به آن پیدا نمیکرد، به خاک می‌گفت.

گیاه بکار. تا میتوانی در گلدانها گیاه بکار. خودت را تکثیر کن. نگذار بذر تو منقرض شود. عالم را از وجودت، عاطفه‌ات و این همه زیبایی درونت خالی نکن.

برگها را نوازش کن و رد دستهایت، بوی تنت، اعجاز انگشتهایت را در خاک به ودیعه بگذار. ما می‌میریم. اما خاک مرگ ندارد. عالم را نگذار از تو خالی شود.

شیرینم، چشمهایم را ببوس که سرشار از توست.

#شوهر_پوران_خانوم ۲

تماشابغلمداد سیاهداستانکنامه
متیو کاتبرت، پدرخوانده آنه همکلاسی آنت و لوسین همسایه مجید و بی‌بی پادکست هفت چنار
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید