Mehdi_Diplomat
Mehdi_Diplomat
خواندن ۵ دقیقه·۲ سال پیش

اولین انیمه ای که توی عمرم دیدم!!!

من می خواهم پانکراس شما را بخورم سومین فیلمیه که من بعد از دیدن فیلم های برادران لیلا و مردی به نام اتو دیدم و با این که انیمه I want to eat your pancreas اولین فیلم سینمایی انیمه ای بود که دیدم باید بگم واقعا بهم چسبید.

البته از اون جایی که I want to eat your pancreas یا همون من می خواهم پانکراس شما را بخورم اولین انیمه ای بود که تا حالا دیدم صدا و لهجه ی ژاپنی فیلم روی اعصابم بود. و بالعکس کندی و اروم اروم جلو رفتن سریال با تصاویری که نشون میداد خیلی خیلی واسم لذت بخش بود و باعث شد از این به بعد بیشتر انیمه ببینم و انیمه ببین هارو مسخره نکنم و از اون مهم تر به انیمه ها نگم برنامه کودک:)

I want to eat your pancreas
I want to eat your pancreas


با دیدن I want to eat your pancreas یا همون من می خواهم پانکراس شما را بخورم متوجه شدم که نویسنده ها یا سازنده های انیمه خیلی خیلی بیشتر از نویسنده ها و کارگردان های اروپایی و آمریکایی و فیلم های هالیودی  احساسات عمیق آدم هارو درک کردن.

میدونن هر احساس چه مدلیه، میدونن هر احساس چه رویداد راه اندازی داره، میدونن هر احساس مربوط به چه باوریه و اینکه چقدر شدت احساسات مرتبطه با واقعی بودن اون احساس!

شاید هم همین عاملیه که باعث میشه با دیدن چنین انیمه هایی عمیق ترین احساساتمون درگیر بشه و تا چند روز بهش فکر کنیم و ذهنم درگیر شخصیت هایی بود که خیلی بیشتر از فیلم هایی که آدمای واقعی بازی میکنن من رو درگیر کرد.

پس اوهایو، من mehdi abbaszadeh هستم و این اولین نقد و بررسی فیلم و سریال من در مورد اولین انیمه سینمایی ای که توی عمرم دیدم. (اوهایو رو از توی همین فیلم یاد گرفتم به معنی سلام ? )

معرفی انیمه من می خواهم پانکراس شما را بخورم

داستان انیمه I want to eat your pancreas یا همون من می خواهم پانکراس شما را بخورم در مورد یک دختر نوجون 17 سالست که سرطان پانکراس داره و هیچ کدوم از دوستان و هم کلاسی هاش از مریضیش خبر ندارن.

(شاید واسه شما هم سوال پیش اومده باشه که پانکراس چیه که سرطانش باشه که باید بگم من گوگل کردم و فهمیدم شما هم اگه میخواین بفهمی بزنین روی اینجا – تا به کی حاضر خواری؟!)

از هم کلاسی خودش توی مدرسه که خیلی هم گوشه گیر، کم صحبت و حوصله سر بره خوشش میاد و واسه این که بتونه به اون نزدیک بشه به صورت داوطلبانه میره و توی همون کتاب خونه ای که پسره کار میکنه شروع میکنه به کار کردن.


و این دو نفر شروع میکنن به بیشتر و بیشتر آشناشدن با همدیگه. چیزی که توی آشنا شدن این دو نفر خیلی برام جالب و پند آوز بود که عجله ای نداشتن (با این که یکیشون داشت میمرد).

این انیمه اون قدر عکس ها و جملات قشنگ داشت که موقع دیدن فیلم مدام فیلم رو نگه میداشتم و از صفحه عکس میگرفتم و البته خیسی گوشه چشمم رو هم خشک میکردم:)


انیمه I want to eat your pancreas یا همون من می خواهم پانکراس شما را بخورم در عین حال که خیلی غم انگیز و دردناک بود خیلی هم دلنشین بود، اینکه دو نفر تا این حد هم دیگه رو دوست دارن و باهم در تعاملن و در کنار همن اما تا زمانی که اون احساس به پختگی نرسه (منظورم اینه که اون دو نفر بفهمن که حسی که بهم دارن صرفا نتیجه کراش زدن!

یا یه علاقه ناشی از نیاز یا یه حس کوتاه زود گذر که ناشی از هیجان و … باشه، نیست و خانوم یا آقای ایکس، طرف مقابل رو صرفا بخاطر خودش و روحیات خودش با همه خوب و بدش دوست داره) عملا روی خودشون و رفتارشون با طرف مقابل کاملا کنترل دارن، این خیلی نکته مثبتیه که ای کاش توی واقعیت هم شاهد همچین چیزایی بودیم.


یکی دیگه از جذابیت های این انیمه واسه من این بود که با کاراکتر مردش خیلی هم همزاد پنداری میکردم و خیلی از کار ها و یا حرف هایی که میزد رو من از خیلی وقت پیش انجام میدادم و یه خیلی جاها انگار داشتم داستان زندگی خودم رو میدیدم.

مثلا اون جا که پسره میگه من میشینم و در مورد این که بقیه در مورد من چی میگن رویا پردازی میکنم انگار خود منم. یا اون جایی که به دختره مگه من راضیم که رابطه هام توی ذهنم شروع و تموم بشن. دوست داشتن و دوست داشته شدن واسه من توی ذهنم شروع و تموم میشن. واسه همینه که بقیه و اون چیزایی که میگن واسم اهمیتی نداره چون اون چیزی که واسم مهمه توی ذهن منه و بقیه نمیتونن اون رو عوض کنن و یابهش اسیبی بزنن و فقط خودم میتونم.


دستت رو گرفتم و گرمای بدنت درونم پخش شد!

یا اون جایی که میگه دنیای خیال خیلی قشنگ تر و باحال تر از دنیای واقعیه و واسه همینه که من کتاب میخونم (یادمه من دقیقا این جمله رو چند سال پیش به یه عزیزی که الان اصلا معلوم نیست کجاست و من رو یادشه یا نه گفتم). یا مثل خود من خیلی دوست داشت بدونه بقیه چه فیلم و یا کتابی رو میخونن و دوست دارن تا طبق اون بفهمه طرف مقابل چیا دوست داره و چه چیزایی واسش مهم و دغدغست.

من فکر میکنم کتاب مورد علاقه هر شخص ، نشون دهنده شخصیتشه!

یکی از چیز هایی که توی این انیمه دیدم و حتما باید من هم اون کار رو انجام بدم نوشتن و یادداشت کردن کارها و جاهاییه که دوست دارم برم و کم کم شروع کنم به تیک زدنشون. ما که نمیدونم تا کی زنده ایم! شاید همین فردا بعد از نوشتن این متن رفتیم با کلی آرزو و امید و حرف و کار نکرده و نگفته! تلخه اما ازش گریزی نیست و باید واسش آماده شد.


برنامه کودکداستان زندگیشروع کارفیلم و سریالانیمه
برای خواندن نوشته های من وبلاگ زیر رو دنبال کنید : mehdiabbaszadeh.ir
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید