من قبل از این که فیلم مردی به نام اوه رو ببینم چند سال پیش وقتی کتابش تازه اومده بود و روی بورس بود خوندم و اون قدری که از حاشیه های مربوط به کتاب مردی به نام اوه خاطره دارم از خود کتاب ندارم.
اولین خاطره ای که کتاب مردی به نام اوه دارم مربوط میشه به وقتی که با مهرداد رفتیم توی جشنواره پاییزی کتاب، کتاب بخریم. اول چند تا کتاب دیگه با ذوق و شوق برداشتیم (یادمه یکیش مسیح بازمصلوب بود) که فروشنده شهر کتاب گفت این کتاب هایی که برداشتین شامل تخفیف نمیشه و ما مجبور شدیم بریم اون کتاب هایی که یه عالمه وقت گذاشته بودیم و انتخاب کرده بودیم بزاریم سر جاش.
همینطور با مهرداد به هم نگاه میکردیم که یهو مهرداد کاری کرد که نباید میکرد. خیلی جدی رو به فروشنده اون جا و با یک صدای بلند و رسای ناشی از دیدن دوره های آموزشی اعتماد به نفس و فلان گفت آقاااا کتاب مردی به نام اوووووووه رو دارین (ouuuh).
فروشنده اون جا در حالی که تمام تلاشش رو میکرد که از خنده نترکه گفت بله اقا، کتاب مردی به نام اوه (ove) رو هم داریم. این شد که این کتاب رو خریدیم و به خانه آوردیم وخواندیم.
چند سال بعد….
بعد از گذشت چند سال یک روز صبح که به بچه های شرکت گیر داده بودم که چرا خودتون رو نمیکشین لیلا یهو برداشت گفت فیلم مردی به نام اوه رو دیدی؟! من اون زمان نفهیمدم که چه ربطی داره فیلم مردی به نام اوه با این که چرا خودتون رو نمیکشین ؟! و تازه وقتی این فیلم رو دیدم فهمیدم که بنده خدا چی میگفته:)
شاید با خودتون بگین تو که کتاب مردی به نام اوه رو خونده بودی پس باید میفهمیدی که منظورش چیه !
اما اینجانب مهدی عباس زاده (Mehdi Abbas Zadeh) باید دوباره بهتون یادآوری کنم از اون جایی که من معمولا بعد از خوندن کتاب و یا دیدن فیلم ها خیلی چیزی ازشون توی ذهنم نمیمونه موقع دیدن مردی به نام اوه انگار با یه داستان جدید مواجه شده بودم و این طوری نبود که داستان رو از قبل بدونم و خب این مسئله به این که بیشتر درگیر فیلم بشم کمک کرد. پس با این مقدمه نسبته بلند بریم سراغ صحبت کردن و یک نقد و بررسی فیلم و سریال دیگه و این بار در مورد فیلم مردی به نام اوه.
داستان فیلم مردی به نام اوه داستان یک پیرمرده که بعد از 49 سال کار توی یک کارخونه به خاطر پیشرفت تکنولوژی از کار بیکار میشه و مجبور میشه بره توی خونه بشینه. اوه یک پیرمرد قانون مدار (در حدی که واسه استفاده از نردبون هم از کاتالوگش استفاده میکنه)، معمولا عصبی و ناراحته اما همزمان خوش و دل و مهربون هم هست.
اوه که قبل از دست دادن کارش، زنش رو هم از دست داده بود تنها و تنها تر میشه، از زندگی سیر شده و هر روز میره سر مزار همسرش و بهش قول میده که تا شب نشده خودش رو بکشه و بره پیش اون اما باوجود تلاش های زیاد موفق به خود کشی نمیشه.
دیپلمات نوشت: به نظرم کسی که 5 بار اقدام به خودکشی میکنه و موفق نمیشه و بدشانسی میاره واقعا باید خودش رو بکشه.
چیزی که داستان فیلم مردی به نام اوه رو واسه ما ایرانی ها جذاب و از سایر فیلم های سینمایی خارجی متمایز میکنه اینه که توی داستان این فیلم کسی که میشه گفت به نوعی امید و زندگی رو به زندگی اوه برمیگردونه یک خانوم ایرانی به نام پروانست. اوه به احتمال زیاد به خاطر این که همسر خودش یک ایرانیه کاراکتر امید بخش این داستان رو هم یک ایرانی انتخاب کرده.
دیپلمات نوشت: شمارو نمیدونم اما وقتی من فیلم و سریالی میبینم یا کتابی میخونم که توش از ایران و ایرانی نوشته شده ذوق میکنم به همین خاطر از این به بعد سعی میکنم تمام اون هارو توی یک مقاله با عنوان ایرانی ها در فیلم و کتاب های خارجی گرد آوری کنم. امیدوارم چیز جالبی از کار در بیاد.
اوه در راه رسیدن به قولی که به زنش میده 5 بار تلاش و اقدام به خود کشی میکنه.
اوه برای بار اول تلاش کرد خودش رو دار بزنه که بچه های همسایه (بچه های پروانه در زدن و واسش غذا اوردن) و نتونست خودکشی کنه.
بار دومی که اوه میخواست خودش رو بکشه تصمیم گرفت با همون طناب قبلی خودش رو حلق آویز کنه که این بار یک خونواده جدید که تازه به اون منطقه اومده بودن و داشتن اسباب کشی میکردن از پنجره اوه رو دیدن و همین باعث شد اوه بیخیال خود کشی بشه.
بار سوم که کسی کاری به کار اوه نداشت طناب پاره میشه و اوه باز هم بدشانسی (خوش شانسی؟!) میاره و نمیتونه خودش رو بکشه و دفعه چهارم میخواد خودش رو با گاز ناشی از اگزوز ماشینش خفه کنه که باز هم شکست میخوره. اوه یک بار دیگه هم دست به خود کشی میزنه تا تعداد خودکشی های خودش رو با تعداد قهرمانی های متوالی تیم همیشه قهرمان پرسپولیس یکی کنه و باید بگم که توی اون خودکشی پنجم هم نمیتونه موفق شه.
دیپلمات نوشت: یکی از چیزهایی که توجه من رو توی فیلم مردی به نام اوه خیلی به خودش جلب کرد این بود که اوه هر وقت اقدام به خودکشی میکرد و داشت جونش رو از دست میداد خاطرات زندگیش واسش مرور میشد. واسم سوال شد که این مسئله که در هنگام مرگ کل زندگی واست مرور میشه یک چیز علمی و پذیرفته در سطح جهانه و یا این رو هم میشه در کنار بقیه چیزهایی که اوه از زن ایرانیش تاثیر پذیرفته قرار داد.
نظر شما چیه؟! شما در مورد این مسئله چیزی میدونین؟! اگه میدونین حتما توی قسمت کامنت ها واسم بنویسین!
داستان فیلم مردی به نام اوه از اون دسته فیلم هایی نیست که توش هیجان داشته باشه و یا مثل همه فیلم های سینمایی دیگه از سه قسمت تعریف شخصیت های داستان، اوج داستان و نتیجه گیری تشکیل شده باشه. میشه گفت داستان فیلم مردی به نام اوه هیچ نقطه اوج و قله ای نداره و بیشتر مثل یک موج، اروم اروم جلو میره. اوه اروم اروم با پناه دادن به یک گربه امید به زندگی و حس مهم بودنش بیشتر میشه و با معاشرت با پروانه و خونوادش نیاز هم صحبتیش برطرف میشه. و به این فلسفه درست توی زندگی میرسه که:
زمانش که برسه میمیرم، پس تا اون روز باید زندگی کرد
جواب من به این سوال اینه که اره حتما باید این فیلم رو دید. اما بزارین یکم توضیح بدم که چرا من فیلم مردی به نام اوه رو خیلی دوست داشتم:
مهم ترین نکته ای که باعث شد فیلم مردی به نام اوه رو واقعا دوست داشته باشم این بود که در خیلی از جاها با اوه همزاد پنداری میکردم. خیلی از جاها اوه دیگه شبیه من نبود خود من بود.(پسر عجب جمله ای گفتم)
یکی از مواردی که من توی اون با اوه خیلی همزاد پنداری کردم در مورد کمک گرفتن از دیگران بود. اوه هم مثل من (یا شاید من هم مثل اوه) وقتی کسی میخواست بهش کمک کنه عصبی میشد. اوه هم مثل من فکر میکرد نباید تسلیم شه و باید همه کارهارو خودش به تنهایی انجام بده. من هم مثل اوه خیلی وقت ها شکست رو قبول میکنم و بیخیال میشم و به چیزهایی مثل خودکشی فکر میکنم چرا که تصورم همیشه این بود باید تنهایی از پس مشکلاتم بر بیام.
یکی از بهترین دیالوگ هایی که توی فیلم مردی باه نام اوه دیدم و من رو به خودش جذب کرد وقتی بود که اوه رفته بود سر مزار همسرش و به همسرش گفت از وقتی که رفتی خونه به هم ریخته است. اوه هم مثل من یک وابستگی به خونه و خونواده داشت و این باعث شد بیشتر اوه رو درک کنم و بهتر بفهممش.
نمیدونم تا حالا بوده که مادر و یا همسرتون رفته باشه مسافرتی جایی و یه مدتی نباشه و این حس رو درک کردین یا نه. معمولا از خالی بودن خونه خوشحال میشین اما چند وقت پیش وقتی که خونواده رفتن مسافرت و من موندم خونه واقعا و با تمام وجود حسی شبیه حسی که به اوه دست داده بود به منم دست داد. خونه از قبل تمیز تر بود، ناهار و وعده های غذایی از قبل بهتر بود اما یه چیزی توی خونه کم بود و اون روح، عطر و سرزندگی و نشاطیه که احساس میکنم هر مادری از وجود خودش به خونه میدمه.
من با دیدن فیلم مردی به نام اوه و اون طبیعت زیبا و بکرش از قبل هم بیشتر عاشق کشورهای حوزه اسکاندیناوی و به خصوص سوئد شدم. مخصوصا اون جایی که دیدم اتوبوس های بین شهریشون هم wc داره. (واسه منی که 18 ساعت باید با اتوبوس سفر میکردم تا برسم به محل خدمت سربازیم آپشن کم و کوچیکی نیست)
خیلی سال پیش من یه دوستی داشتم که هرگز نتونستم ببینمش. همیشه موهاش رو کوتاه میکرد و صورت گرد و نسبتا کوچکی داشت. ساکن بندر زیبای انزلی بود و قد و قامتی بغلی طور داشت. زن اوه توی جوونیش دقیقا من رو یاد اون انداخت و باعث شد یه عالمه خاطره واسم تداعی بشه. یامدم افتاد روزای اولی که تازه از شهرشون رفته بود خوابگاه دانشگاهش و…..
و همه این خاطراتی که واسم زنده شد و تمام این همزاد پنداری من با اوه باعث شد که این فیلم جزو یکی از بهترین فیلم هایی که دیدم لقب بگیره.