برای آرزوهای محال خویش می گریم
اگر اشکی نماند در خیال خویش می گریم
شب دل کندنت می پرسم آیا باز می گردی؟
جوابت هرچه باشد بر سوال خویش می گریم
نمی دانم چرا اما به قدری دوستت دارم
که از بیچارگی گاهی به حال خویش می گریم
اگر جنگیده بودم لااقل حسرت نمی خوردم
ولی من بر شکست بی جدال خویش می گریم
نمی گریم برای عمر از کف رفته ام اما
برای آرزوهای محال خویش می گریم