انسان ها باهوش ترین موجودات روی زمین هستند. همه خوب این موضوع را میدانیم. ولی چه چیزی باعث میشود که هنوز با پیشرفت علم و دانش با کلیشه های گذشته زندگی میکنند؟ فرقی ندارد در کجای کره ی زمین هستید کلیشه ها و رد پای گذشتگان همواره برای ما اهمیتی ویژه داشته است. البته هیچ وقت به آن فکر نمیکنیم. ذهن ما به طور خودکار از چیزی الگو برداری میکند، مثل اشخاص، اتفاقات، اکثریت جامعه و ...
هرچه بیشتر به این فکر میکنید میفهمید که بیشتر در آن فرو رفته اید. چیزی که برای من خیلی جالب بود در اوایل شروع واکسن کرونا، افرادی بودند که مخالفت میکردند و اگر از آن ها بپرسید میگفتند که کسانی میخواهند با ربات های کوچک ما را کنترل کنند. خیال مسخره ای بود چون در روز هزاران هزار نفر در حال از بین رفتن بودند و این مقاومت برای آزادی یکی از دفاع های ذهن در برابر خطرات است. ولی بیشتر فکر کنیم؛ درباره سنت ها و کلیشه ها چه میتوان گفت؟ این ربات های کوچک چگونه به ذهن و جان و قلبمان نفوذ کرده اند؟
در این جستار میخواهم به این موضوع اشاره کنم. آیا راهکاری وجود دارد؟ آیا درمان میشویم؟ آیا سنت ها و کلیشه ها نوعی درمان برای ما هستند؟
در ادامه همراه من باشید. این تنها جستاری از تجربیات زیسته ی من است.
به نظر می رسد که او در همه چیز خوبی می بیند. هیچ کس او را به عنوان یک روحانی نمی پذیرد.»
ادوارد مورگان فورستر
چند روز پیش همراه با یک دوست در متروی شهری تهران نشسته بودیم و بعد با هم سوار قطار شدیم. همه چیز به نظر خوب بود و خاطراتی برای هم تعریف میکردیم. اما ناگهان همه چیز تغییر کردن. دو کودک 5 و 11 ساله که مشغول فروختن فال در قطار بودند به سمت ما آمدند. من به آن ها پولی دادم و فال گرفتن و دختر 11 ساله جلو آمد و من مابقی پولم را هم به او دادم. این صحنه ی خرید و فروش فال حدود 1 دقیقه زمان گرفت و هزینه 11 هزار تومن خرج برداشت. وقتی سرم را بالا آوردم دیدم که دوستم که درست روبه روی من نشسته بود با خنده ای تمسخر آمیز و نشانه ای از تبحر و سواد به من نگاه میکند.
وقتی از او ماجرا را پرسیدم به من گفت که نباید به این کودکان پولی داده شود چون عادت گدا زادگی و فقر بیشتر میشود ولی من باور نداشتم و یک بحث میان ما شکل گرفت. ولی در میان بحث چیزی را دیدم هر دوی ما بر اساس تجربیاتی که داشته ایم از خودمان دفاع میکردیم. این فکر مثل برق از سرم گذشت. تا روز ها به این فکر میکردم. فهمیدم اگر در کوچه ای تاریک فردی با چاقو جلویم سبز شود چه حسی دارم و حالا اگر در همان کوچه و با همان شدت نور معشوقی را ببوسم چه؟ در چند سال آینده اگر با کسی روبه رو شوم و تجربه ای دیگر داشته باشد ممکن است بحث کنم حتی ممکن است تجربیاتم را به فرزندم و او هم تجربیات پدرش را به فرزندش منتقل کند و به همین راحتی یک روبات کوچک در سر خودم کاشته ام.
فرض کنید این اتفاقات چقدر باعث میشود که ذهن شما از طریق تجربیات پدر و مادر و دوستان و آشنایان به ذهن شما سرازیر شود. درست مثل اینکه یک لیوان پر از مایع سیاه داشته باشید و یک لیوان پر از مایع زرد و لیوانی دیگر پر از مایع قرمز و در طرف دیگر لیوانی با آب پاک و تمیز. هر چند روز یک بار قطره ای آب رنگی داخل لیوان تمیز ریخته میشود. بعداز چند روز چه اتفای میوفتد؟ لیوان شما از تمام لیوان های اطراف پر شده است و دیگر قابل استفاده نیست. تبریک میگم این لیوان پاک تمیز ذهن شما است که با سنت ها و کلیشه ها پر شده است. پر از رنگ ها و باور ها و اندیشه های مختلف که در ذهن شما ریشه دوانده است.
ما نباید مردم را از منظر کلیشههای خود قضاوت کنیم.
ملکه رانیا کشور اردن
برای همچین زخم وسیعی هیچ درمانی نیست!
این تنها نظر کلیشه ای من است. جدی میگویم نگذارید که این افکار ابلهانه ذهن شما را پر کند. شک کنید. به هر حرف و رفتاری شک کنید به هرچیزی که اتفاق میشوفتد شک کنید تا شک میکنید زنده اید. بعد از اینکه یک کلیشه از کسی به ارث بردید دیگر مثل خودتان نیستید مثل دیگری هستید و مغزتان سعی میکند تا به هیچ چیز شک نکند چون همیشه چیز از قبل درست بوده و پس در آینده هم درست است. هیچ چیز ثابت نخواهد بود ما همواره در هر ثانیه در حال تغییر هستیم پس چگونه تجربه ای که چندین سال پیش درست بوده الان هم میتواند درست باشد.
بله کلیشه های خوبی هم وجود دارند. کلیشه هایی که از ما پاک تر باشند. مطئن هستند ما انقدر زنده نخواهیم موند( البته فعلا) که بخواهیم تمام قوانین شخصی و انفرادی را تجربه کنیم و تمام خطرات زندگی را به جان بخریم تا برای خودمان همه چیز را باز نویسی کنیم. افرادی هستند که تجربیاتشان بسیار زیاد است. و شما میتوانید از میان آن ها با شک و تردید پرسش چیزی را برگزینید و اما یادتان باشد هیچ چیز دائمی نیست چون ما همیشه در حال تغییر کردن هستیم.