با اینکه جدا کردن بخشی از متن از زمینهاش معنای دقیقش را از بین میبرد، به این دلیل که این بریده به همین شکل دست به دست میشود من نیز فقط با «همین بریده به تنهایی» مواجه میشوم:
هنگامی که کسی میپرسد: «فلسفه به چه کار میآید؟» پاسخ باید ستیزهجویانه باشد، چرا که پرسشْْ کنایهدار و نیشدار است. فلسفه نه به دولت خدمت میکند و نه به کلیسا، فلسفه به خدمتِ هیچ قوهی مستقری در نمیآید. کارِ فلسفه ناراحت کردن است. فلسفهای که هیچ کس را ناراحت نکند و با هیچ کس ضدیت نورزد فلسفه نیست. کارِ فلسفه آزردنِ حماقت است، فلسفه حماقت را به چیزی شرمآور تبدیل میکند. فلسفه کاربردی ندارد جز افشاکردنِ پستیهای اندیشه در تمامی اشکالش. آیا جز فلسفه رشتهای هست که به نقد تمامیِ راز آمیزگریها ، هر خاستگاه و هدفی که داشته باشد، همت گمارد؟
ژیل دلوز. نیچه و فلسفه. ص ۱۸۷
When someone asks "what's the use of philosophy?" the reply must be aggressive, since the question tries to be ironic and caustic. Philosophy does not serve the State or the Church, who have other concerns. It serves no established power. The use of philosophy is to sadden. A philosophy that saddens no one, that annoys no one, is not a philosophy. It is useful for harming stupidity, for turning stupidity into something shameful. Its only use is the exposure of all forms of baseness of thought. Is there any discipline apart from philosophy that sets out to criticise all mystifications, whatever their source and aim, to expose all the fictions without which reactive forces would not prevail?
English translation. p106
ذکر چند نکته دربارهی این نقل قول را مفید میدانم:
۱-پرسش «فلسفه به چه کار میآید» همیشه نیشدار نیست. گاهی به واقع از روی نادانی است. این را از طرز برخورد پرسشگر میتوان دریافت. تفسیر طرز برخورد (یا attitude) چنانچه مخاطب «بازیگر» نباشد میتواند ما را به باورها و منشش برساند.
۲-فرضا که پرسشگر ستیزهجو باشد؛ ستیزهجویی متقابل همواره درستترین برخورد است؟ مگر نه این که خود فلاسفه ستیزهجویانه به دیگران حمله میبرند اما چنانچه از انگیزه و دلیلشان بپرسیم «حقیقتطلبیِ نهان»شان آشکار میگردد؟
۳-فلسفه هم به دولتها خدمت میکند و هم به نهاد دین و هم به دینداران. فلسفهی تماما مستقل رویایی بیش نیست؛ هرچند که شاید به صورت مقطعی آرمان جذابی به نظر برسد اما استقلال فلسفه در اصل استقلال در مسیر «دستیابی به حقیقت» است و واضح به نظر میرسد که چنین مسیر صعب و دشواری را نمیشود با انزوا طی کرد. بله، گاهی استقلال مورد اشاره همان انزواست.
۴-کار فلسفه ناراحت کردن است اما به طریقی که راههای بازنگری و اصلاح را نبندد و مکانیسمهای دفاع روانی انسانها و دفاع حیثیتی نهادها و گروهها را فعال نکند. چه بسا اگر ظرافت لازم به خرج داده شود، نتیجهْ بهتر حاصل شود.
۵-فلسفه با این که رشتهای مستقل است اما بیشتر به سان روحی است که باید در تمام پژوهشها و کنکاشهای بشری دمیده شود. چنانچه به واسطه ضرورتهای اجتماعی هر پژوهشگری نمیتواند همزمان فیلسوف هم باشد لازم است لااقل فردی با چنین روحیاتی در کنارشان وجود داشته باشد و روح خودانتقادی درونحوزهای را از بیرون تزریق کند.
۶-پستیهای اندیشه فقط ناشی از رازآمیزگری نابجا نیست. شایستهتر است که پستی مورد اشاره را ناشی از تنش و ابهام و خَلط بدانیم. رازآمیزگری را خود فلاسفه برای مقاصدی چون «دستیابی بهتر به اهداف آموزشی» و «تأثیرگذاری بیشتر بر مخاطب» به کار گرفته اند و همچنان هم به کار میگیرند. تا آنجا که خلط میان هنر و منطق صورت نگیرد البته گناهکار نیستند.