صبح روز یکشنبه یک دی ماه مسیر خانه تا محل کارم را طی میکردم. نفسم از آلودگی هوا تنگ شده بود و با ماسکی که زده بودم نمیتوانستم خوب نفس بکشم. بهزحمت به تاکسیهایی که رد میشدند میگفتم: سیدخندان!
بعد از کلی دود خوردن بالاخره سوار شدم. از جروبحثی که به خاطر کرایه سرسامآور تاکسی به بهانه گرانی بنزین داشتم میگذرم.
از تاکسی که پیاده شدم واقعا عصبی و خسته بودم. ناخودآگاه یاد دیشب افتادم. دیشب فرخنده شب چله بود. چقدر در کنار اقوام و خانواده خوش گذشت. بگوبخندها، مرور خاطرهها، فال حافظ و خوانش مقدمه داستان رستم و اسفندیار از شاهنامه و توضیح آن به زبان کودکانه برای بچهها.
دیروز هم هوا آلوده بود، همین گرفتاریها و مشکلات دیروز هم وجود داشت. ولی انگار جشن دیرینه معجزه کرده بود. بهراستی هرکس ما ایرانیان را دستکم بگیرد از نعمت عقل بیبهره است و چیزی از تاریخ این سرزمین نمیداند.
سرزمین زیبایی که میان دو دریای متبرک گسترده شده و کوههای زیبایش پناهگاه مردم پر ارجش است. سرزمینی که کم آب است اما فراوان رزق و روزی به مردمانش داده.
برخی معتقدند با کام تلخ و دل پردرد نمیتوان جشن گرفت و خوشدل بود. اما نباید فراموش کنیم پدران و مادران ما در هر شرایطی آیینها را حفظ کردهاند و بر ما واجب است راه آنان را ادامه دهیم.
در منابع آمده است که پس از حمله اعراب به ایران جشن نوروز رسم مجوسان نام گرفت و سخت نکوهیده شد. ولیکن ایرانیان نوروز را به مجالس شخصی خود بردند و آنرا زنده نگه داشتند. جالب اینکه پس از چندی خلفای بغداد به پیروی از ایرانیان به شادباش نوروز نشستند. اینها همه برای ما درس است.
بایسته است که سنتهای پسندیده خود را زنده نگاه داریم و فارغ از مشکلات روزگار شب چله را در انتظار خورشید خوش باشیم و مهرگان را جشن بگیریم و نوروز را به هم تبریک بگوییم. هرچند که نوای شادباش با نوای درونمان هم ساز نباشد.