«از پیر شدن نترسید، پیری نعمتی است که همه از آن بهره نخواهند برد» متأسفانه درست نمیدانم این جمله را کجا خواندم و از چه کسی بود. ولی من را به یاد دعای خیر مادربزرگها انداخت:
« الهی پیرشی مادر»
بهراستی بهترین دعایی که میتوان در حق کسی که دوستش داری کرد، همین است.
در زندگی همه ما روزهایی هست که حس میکنیم خوشبختی از ما روی گردانده و از زندگیمان رفته، یا شاید هنوز هست ولی به چشممان نمیآید. زیرا خود را در لباسی از نکبت و مشکلات پیچیده، یا رنگ عادت و روزمرگی به خود گرفته. اما حتی اگر در بیچارهترین بنبست زندگی خود ایستاده باشیم و نه راه پس داشته باشیم و نه راه پیش، باز ته دل زندگی را دوست داریم و منتظریم دست روزگار آن روی سکه را رو کند. چیزی شبیه به شعله ضعیف امید از زیر خروارها خروار خاکستر.
شاید پارادوکس رفتاری ما در اوج مشکلات نیز ریشه در همین مطلب داشته باشد، در روزی سخت با فشار روحی و روانی طاقتفرسا برای لحظهای -هرچند کوتاه- حس فراغتی در دل داریم و آنقدر آن حس با شرایطی که در آن هستیم تضاد دارد که درکش برایمان مشکل است. حتی ممکن است عذاب وجدان بگیریم و به خود نهیب بزنیم که به خودت بیا، الان وقت خوشدلی نیست!
بیایید اعتراف کنیم
شاید پای حرف که برسد بتوانیم ساعتها از بیاعتباری و بیالتفاتی «چرخ» داد سخن برآوریم. اما هرگز نمیتوان انکار کرد که زندگی در این دنیا بههرحال فریبنده است. هر قدر هم که سنگدلی در کار ما کند، باز همه ته قلبمان به او متمایلیم.
با تمام احترامی که برای فردوسی قائل هستم باید بگویم که به نظر من
«میارزد زندگی حتی به مرگ»
آری زیستن و بودن و "زندگی خود را زندگی کردن" به همه چیز میارزد.