زرا(':
زرا(':
خواندن ۴ دقیقه·۳ سال پیش

مَدرِسع جان،نَ جون!/:

سلام/:خب بعد از چند روز اومدم...
سوال:چرا؟
جواب:چون مغزم موتورش تازه شروع ب کار کرده بود و یکم خسته بود دیگ گفتم بزار یکم درس بخونیم راه بیوفته بعد دست به قلم بشیم بنویسیم...


"اساتید خِبره کشور بعد از شنیدن این حرف"
(بسی زیاد کار شایسته ای کردی فرزند دلبندم همیشه یادتون باشه اول اینستا بعد کتاب....چیزه...عه...نه ببخشید اول کتاب بعد اینستا/:)

امروز مورخ۱۳۴۰۱/۲/۲۶اَه این اردیبهشت کی میخاد دیگ تموم شه الان صد روزه تو اردیبهشت گیر کردیم انگار ک تسخیرمون کرده و گروگان گرفته مارو تو خودش
(رلکس عزیمز??)

درونم:? ی انقد??فق انقد??نگا انقد??ببین چقد انقد??عقل داشتی الان جایزه نوبِل دنیا رو گرفته بودی
من:ماستتتتتتت?داداچ من خودم اِندِ نوبِلم??
درونم:سوس رَنچ??نه باباااااااااااا،بابا اِندِ نوبل،شماره میگیری؟???
من:مامانم دوفته از گلیبه ها شماله ندیل(ی استیکر رو تصور کنین ک خیلی کیوت باشه و مُف از دماغش آویزون باشه)
یا جن الجنان...دیدی چی گفتم??‍♀️
#زبان_فارسی_را_پاس_بداریم
#ترجمه:
مامانم گفته از غریبه ها شماره نگیر
درونم:یاااااا غربتاً غُربَتا الله
من:الله اکبر...
درونم:خانمی رهبر(منظورش همون خامنه ای ولی ب سبک کوتاهش)
من:خب دیگ حالا گمشو داشتم صحبت می‌کردم حالا بعداً رو اینکه من شماره بگیرم یا نه هم حرف میزنیم(نکشیمون مَنِ جدی?)

خب خب کجا بودم؟آهان،تاریخو ک گفتم،آره دیگ خلاصه من این روز امتحان دینی داشتم
اتفاقات روز:
صبح ساعت۸:۰۰بیدار شدم،بعد از خوردن صبحانه و زدن یه لیوان شیرکاکایو ☕پشتش رفتم توی اتاقم تا یه مرور داشته باشم رو درسم با یکم مخسره بازی و شوخی با ایمان و دنیا???‍♀️(درس دوم دینی نهم)بگی نگی رو هم رفته ی نمه مرور کردم،بلند شدم مسواک زدم و بعدش اومدم لباس پوشیدم و آماده رفتن شدم ب سوی جهنمستان(توی پرانتز مدرسه)عینک آفتابیمو زدم و از خونه زدم بیرون...
توی کوچه با یه مغروریت خاصی در حال راه رفتن بودم ک انگار واسم فرش قرمز پهن کرده بودن??
که ناگهان.........
سه تا پسر داشتن رد میشدن یکیش نگام کرد و روشو برگردوند ولی انگار ک یه شخص مهم رو دیده باشه سریع دوباره نگاه کرد ی تک خنده زد،زد رو شونه دوستش و گفت:اینو ببین...
منم همچنان ب راه خودم ادامه میدادم تا بالاخره رسیدم دم در مدرسه
مثل اینکه ی حیوانی رو توی ی جای بسته نگهداری بکنی بعدش بعد از هزار سال درش رو باز کنی و اون جونور مث جت بپره بیرون،منم همونطوری رفتم تو مدرسه ???‍♀️

آری درست حدس زدی "خَ?ر"

دور از جون شما???
البته میدونم این گورخره ولی خب کیبوردم خر نداشت??‍♀️???(بچم بچه مثبته??)
دوستم تا منو دید گفت:
جون شماره میگیری؟??
نمیدونی درون من چقد ذوق کرد???
ولی از بیرون همچنان همون خانوم مغرور بودم??

خلاصه یکم وراجی کردم باهاشون بعدشم رفتم به سوی دوستان قدیمی دیگم...با اونام یکم ک نه دوکم حرفیدیم و بعدشم رفتیم سر جلسه امتحان
)دیگ حرفا دخی‌رونه بود نمیشه بگم??(
خب نشسته بودیم رو جلسه منتظر برگه امتحان
مگه میومد حالا؟!/:
نصف خوز امتحان دادن ولی ما هنوز اندر خم یک برگه ایم
??درون:شاعر کی بودی تو؟

(ینی کشته مرده این با ریتم خوندنتم?)

این درونم عادت داره یه چن دیقه ای یبار بیاد مزه بپرونه-_-

نشسته بودم رو میزم ک دوستم گفت:
_زیر میزتو نگا کن?

فکردم شاید کتابی چیزی باشه گفتم نه مال من نیس

دوباره گفت:
_نه ببینش?

نگا کردم...?
نمیدونی چی دیدم???ژیلِت
مای گاش???‍♀️
ژیلت؟اینجا؟زیرمیز؟مدرسه؟
نه باباااااااااااا، مگه داریمممم
??‍♀️?
گفتم:
+واااای ببین چی هست اینجا امروز حتما یه اتفاقی واسه من میوفته با این پسرا??
اونام هر هر هر به حرفم خندیدن?

خلاصه...
برگه رو آوردن و ما امتحانو دادیم و اومدیم بیرون
ولی...
??
آه‌ه‌ه‌ه‌ه‌ه‌ه‌ه‌ه‌ه‌ه?

(منحرف??)

یکی دو سوال ننوشتم???‍♀️

مرسی ک بهم دلداری میدین??موچ

خب دیگ یه نیم ساعتم ایستاده بودم با اون یکی دوستم داشتم واسه کراشاش دلداریش میدادم
(بنده خدا رو سربازای شهرمون کراش زده???‍♀️)
آخه میدونی این چند روزه تو شهرمون اعتراض و.... هست به خاطر گرونی و این چیزا...????‍♀️
بعد به این خاطر گارد ویژه و نیروی ویژه و گشت شهرداری و پلیس و غیره شهر رو محاصره کردن ک یوخت شلوغ نشه...

بعدش یه مش سرباز جِغله دور و بر سن ۱۷،۱۸،۱۹ رو جمع کردن لباس پلیس و جلیقه ضد گلوله کردن تنشون ازین ماسک های خفن سیاه هم کردن سرشون یه اسلحه هم دادن دستشون گارد گرفتن رو فلکه های شهر
این دوست ما هم رفته اونارو دیده و دیگ کراش زده???‍♀️

خلاصه بعد از اینکه باهاش همدردی کردم افتخار دادم دیگ از مدرسه بیام بیرون و راهی خونه گرام بشم??‍♀️

دیگ پیاده هم تو راه اومدم رسیدم ب خونه لباسا ی طرف
کیف ی طرف نشستم تو آینه ب خودم دوم زل زدم
که چی؟
هیچی الکی

دیگ هیچی دیگ تِمام??‍♀️?

درونم:تموم شد؟خیلی تاثیر گذار بود ???

?خب خب،این اولین پست طولانیم بود،اگر کمی و کاستی داشت یا بد بود ببخشید بزارید به پای تجربه های اولیه ام و تازه کار بودنم(:
امیدوارم حتی ی لبخند کوچیک هم رو لباتون اومده باشه
چون لبخند ب شما خیلی میاد...??
و اینم بگم که کل اتفاقات توی این متن واقعی بود و یه روزمرگی طوری بود....(:
اینم بگم ک لطفا اکانت دوم و اصلیم رو دنبال کنید که بین دنبال می‌شود ها هست با اسم میوشین؛مرسی?

لایک کنید و حتما حتما نظرتون رو توی کامنت ها واسم بگید چون کمک میکنه ک پیشرفت کنم??

مرسی ک وقت گذاشتی و متنم رو خوندی رفیق(؛
?=❤
CM?

جایزه نوبلزبان فارسی
منو تو عین همیم ولی تو جِر میزنی!(:shad:zizi_org
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید