زرا(':
زرا(':
خواندن ۷ دقیقه·۲ سال پیش

هنوزم دوسش داشت..!):

ولی ت بهش بد کردی ، خیلی بد ..!


?تروخدا جون هر کی که دوست داری آزادم کن...
?هع،خفه شو،تو نباید اون کارو بکردی،بهت گفته بودم که نباید هیچ کار مزخرفی انجام بدی وگرنه خونت پای خودته نگفته بودممممممممم؟
?ببخشید،ولی جون خودم من اون کارو نکردم
?دروغ نگو،قرار بود هیچوقت منو ول نکنی قرار بود کنار این بیمار روانی بمونی یادت رفتتتتتتتتتت؟
?داد نزن،یادم نرفت،هیجا هم نرفتم من همیشه کنارت بودم توی هر لحظه زندگیت کنارت بودم این تویی که باید چشمات رو باز کنی و ببینی،ببین بشین یکم به گذشتت فکر کن به وقتی که وارد زندگیت شدم
?خخخخخخخ?جوک نگو،دیگه دیر شده
*دستگاه شکنجه کمی تکون خورد*
?خواهش میکنم ترو خدا ولم کن بزار برم،تروخدا نمیخام اینطوری بشم
?اووووونش به منننننننن مربوطططططط نیستتتتتتت
*خنده شیطانی*
?چرا اینطوری باهام میکنی؟هان؟چرا؟مگه نمیگفتی دوستم داری؟مگه منو نمیخاستی؟مگه نگفتی تا ابد با هم باشیم پس چیشد این حرفات هان؟
?دیگه مهم نیس،هیچی مهم نیس میفهمی،آره یه زمانی میگفتم و سر حرفامم بودم تا وقتی که تو گند زدی بهشون و همه چی رو فراموش کردی
*با جیغ و گریه*
?من چیزی رو فراموشششش نکردمممممم،من هیچ کار اشتباهی انجامممم ندادمممممممممم
?ساکت باش دیگه مهم نیس که وقتی نابود شدی میام بهت سر میزنم
*دستگاه شکنجه رو روشن کرد و سمت در رفت*
?وایسا،تروخدا وایسا،نرو،بمون پیشم
?بیخیال
?تروخداااااا،میدونم هنوزم دوسم داری،میدونم منو هنوز میخای،میدونم دلت نمیاد منو شکنجه بدی
میدونم من به وجودت وصلم
*ایستاد*
*با تک تک این کلمات یاد حرفاش میوفتاد و یاد اینکه این دختر رو هنوز عاشقانه تر از قبل میپرسته و دوست داره رفت کنارش رو به روش ایستاد صورتشو نزدیکش برد و به چشای اشکی دختری ک دیونه وار دوسش داشت نگاه می‌کرد دختر سعی داشت با تموم وجود خودشو بکشونه تو بغلش اما دست و پاهاش بسته بود به دستگاه شکنجه دستش رفت سمت دستگاه یکی از دستاشو باز کرد و همزمان دستشو دور کمر دختر حلقه کرد و شروع به بوسیدن لباش کرد و با دست دیگش اون یکی دست دخترو آزاد کرد دختر خودشو محکم انداخت تو بغل پسری ک هنوزم دوسش داشت فقط مونده بود پاهاش بعد از اینکه لباش رو گرم و عمیق بوسید ازش جدا شد و رفت سمت در،هع شاید فقط یه لذت بود همین!
به یکی از نوچه هاش گفت تا دخترو آزاد کنن*
?میشه آزادم کنی بریم توی همون خونه ای ک با هم بودیم و ...
*با دادی که پسر زد دیگه هیچی نگفت*
?نهههههههههههه نمیییییشهههههههههه
?...):
?...
*رفت*
*از اتاق شکنجه رفت بیرون*
*بدون اینکه توجهی به عشقش بکنه*
*دختر هم زار زار گریه میکرد و سعی داشت خودشو از دست نوچه ها آزاد کنه*
*یک ساعت بعد خودشو جلوی در خونه ای دید که با پسر با هم داخلش بودن*
*ذوق کرد و خوشحال شد با خوشحالی وارد خونه شد و رفت سمت اتاقشون و دید که از توی حموم صدای آب
میاد با خودش گفت لابد رفته حموم و روی تخت خاب دونفره نشست و منتظرش موند*
?عافیت باشه
?هع
?من...واقعا متاسفم بابت اینکه اگه کاری کردم که باعث شد ناراحت بشی...من نمیخاستم تو رو ول کنم...چون قولم یادمون نرفته...
*پسر اما بدون توجه به حرفاش داشت لباس میپوشید*
?جایی میخای بری؟
?...
?هیچی نمیگی؟تومعمولا همیشه حرف میزدی...
?هیچ حرفی نزنی بهتره چون خودت میدونی عصبانی بشم چه کارهایی که انجام نمیدم پس اگه میتونی لال شو
?اما...
?وقتی میگم هیچ حرفی ینی هیچ حرفی
?حداقل بهم بگو کجا میخای بری فقط همین
?قبرستوووووون
?پیشم نمیمونی؟
?هع،ببین خانوم چی میگه،پیشت بمونم؟مگه مغز خر خوردم پیشت بمونم،وقتی که من تنها بودم اون روزا تو کجا بودی؟بغل اون؟یا پیشش؟هااااااان؟کدومش؟؟؟
?هیچکدوم
?هع،هیچکدوم؟ساکت شو بابا
?به مرگ خودم هیچکدوم اونطوری که تو فکر میکنی نیست
?خفه شو یه باره دیگه اسم مرگت رو بیاری میزنم تو دهنت که خون بالا بیاری،بدرک مهم نیس چطوریه مهم اینه که تو منو ول کردی و رفتی این برام مهمه وگرنه هیچ چیز دیگه ای برام مهم نیس تماممممممم
?ینی فقط رفتنم واست مهمه؟من که باشم یا نباشم واست هیچ فرقی نداره بهت میگم بمون نمیمونی هر چی میگم داد میزنی و جواب رد و سر بالا میدی اونوقت موندنم واست مهمه عجب بابا
?آرهههههه،آرهههههه، لابد مهمه که میگم،رفتی و حالا باید تقاصشو پس بدی دختر خانوم
خودتم خوب میدونی من با دشمن هام چه کارهایی میکنم
بدترین شکنجه ها?
تو هم باید تا هر وقتی که من میخام شکنجه داده بشی شاید یه روزی دلم به حالت سوخت و ولت کردم که بری
?...)))):
?هع
*یک روز بعد*
?کجا منو آوردین؟ولم کنین؟این درو باز کنین...
*توی یک اتاق خالی بدون آب و غذا*
*خب،مثل اینکه این شکنجه دومش بود*
*تنها نشسته بود روی زمین توی اتاق و اشک میریخت*
*چند روز گذشت*
*نه آبی خورده بود و نه غذایی*
*حدودا فکنم دو روز گذشته بود و این روز سوم بود*
?ترو خدا میشه یه لیوان آب بهم بدین؟ فقط یه لیوان آب
?متاسفیم نمیتونیم چون اجازه نداریم آقا ناراحت میشن
?خب حداقل یه چند تا قوطی رنگ واسم بیارین،میشه؟
*چند دقیقه بعد قوطی های رنگ جلوش بودن*
قلم رو برداشت و شروع کرد کشیدن یه پنجره خیالی روی دیوار رو به روش سمت راست دیوار رو یه آسمون رنگی کشید با رنگین کمون?☁️
سمت چپ دیوار رو یه آسمون کشید با رعد و برق?⚡*
*روی دیواری که رنگین کمون داشت (: کشید و رو دیواری که رعد و برق داشت ): کشید...نشست وسط اتاق*
*تقریبا یه هفته ای میشد که گذشته بود*
*پسری ک دوسش داشت اومده بود و داشت بهش از پشت در از پنجره کوچیک در نگاه میکرد و میدید که چطور عشقش داره شکنجه میشه*
*شاید این بدترین شکنجه ای بود که با دشمن هاش میکرد*
*با صدای نوچه اش که یه پسره هم سن و سال خودش بود از فکر در اومد*
?پسر داری چیکار میکنی تو؟هیچ میفهمی داری چیکار میکنی؟این کارات ینی چی؟داداش این راهش نیست،درست نیست آدم بی گناه رو اینطور زجر بدی،گناه داره میفهمی گنااااااااه،میدونی هر روز هر ساعت هر دیقه میاد بهم التماس میکنه که فقط یه لیوان آب بهش بدم،دیونش کردی مث خودت میشینه روبه روی دیواری که مثلا پنجره داره و با خودش حرف میزنه،چرا داری این کارو میکنی؟اگه دیگه نمیخایش ولش کن بره باور کن اگه بهش بگی از زندگیم برو بیرون بدون هیچ حرفی میره و پشت سرشو نگاه نمیکنه این مثل اون دخترای دیگه نیس که آویزونت باشن و از پولت استفاده کنن،بفهممممم این چشاتو باز کن بشین به گذشتت فکر کن این دختر هیچ گناهی نداره،راسش من دیگه نمیتونم بمونم،نمیتونم ببینم اینجوری داره شکنجه میشه من حرفامو گفتم داش دیگه اونش با تو، خدافظ
*تنه ای به رئیسش زد و رفت*
*پسر داشت به حرفاش فکر میکرد،خشکش زده بود،نوچه اش راست میگفت،ینی حرفاش حقِ حق بود*
*با صدای عشقش از فکر اومد بیرون*
?من؟اوممم...خب من...آره....من هنوزم دوسش دارم...اصلا نمیتونم ولش کن چون من در برابرش مسئولم ینی بهش قول دادم که تا آخرش کنارش باشم...اون خیلی خیلی مهربونه فقط شخصیت عصبانیش نمیزاره مهربونیشو بروز بده تازه من همین شخصیت خشن و بی اعصباش رو هم دوست دارم من همه جوره دوسش دارم...
شکنجه هاش؟خب آره حتی با وجود اینکه منو شکنجه میده بازم دوسش دارم من بهش مدیونم اون کمکم کرد کمکم کرد که خودمو پیدا کنم کمکم کرد با گذشتم کنار بیام و بپذیرمش و بهش فکر نکنم کمکم‌ کرد به آیندم فکر کنم و واسه بهتر ساختنش تلاش کنم...اون همه جوره کمکم کرد...و منم بهش قول دادم تا آخرش پیشش بمونم و میمونم...ولی نمیدونم اون چرا اینطور شده...یه طوری رفتار میکنه که انگار دیگه منو نمیخاد...ولی خب میدونی اگه بگه منو نمیخاد قول میدم از زندگیش برم بیرون و دیگه مزاحمش نشم فقط کافیه بهم بگه همین...):نمیدونم هنوزم منو دوست داره یا ...
*پسر درو باز کرد و رفت داخل پیشش*
?آره لعنتی هنوزم دوست داره،آره لامصب هنوزم تو رو میخاد فقط نمیدونه چش شده چرا اینجوری شده به زمان نیاز داره تا آدم شه مث قبل ولی نمیدونه این زمان کی میاد.
*آزادش کرد*
*بعد از یک هفته طاقت فرسا *
?برو
?برای یه مدت دیگه اره؟حتی اگه طولانی باشه؟
?نه،برو برای همیشع
?ولی؟?
?هیشششششش هیچی نگو فقط برو برو برو برو برو
*دلش نمیخاست بهش بگه برو ولی خب غرورش هم اجازه نمی‌داد بهش بگه بمون*
*عجب پسر سرتقی،تخس و مغرور*
*دو روز گذشت*
*دو روزی که برای هر دوشون انگار به اندازه ۲ سال بود*
*پسر رفت جلوی خونه دختر ولی هر چی زنگ رو زد کسی درو باز نکرد عصبی شد نگرانش شد خب به هر حال اون هنوزم عشقش بود و دوسش داشت یه لحظه فکر کرد اینم مث دخترای دیگس ولی وجدانش گفت برو از همسایه ها بپرس اونا حتما میدونن*
-دینگگگگگگگگ دانگگگگگگگگ-
-بله بفرمایید
?میشه چند لحظه تشریف بیارید دم در
*چند دیقه بعد زنی حدودا ۳۲ ساله درو باز کرد*
-بله بفرمایید آقا امری دارید؟
?اومم این همسایه جفتی نیستن؟آخه هر چی زنگشون رو میزنم کسی درو باز نمیکنن
-شما از آشناهاشون هستی؟
?اره یه آشنای نزدیک تر از آشنا!
-متاسفم دیروز تشیع جنازشون بود،بیچاره دختر خیلی خوبی بود
*و قطره اشکی از چشمش پایین اومد*
*خب حق داشت دیگع،میدونی چرا؟چون اون موقع که شوهرش ولش کرد و رفت این دختر تنها یاور و رفیقش بود میرفت پیشش و ساعت ها با هم میگفتن و میخندیدن ولی الان...*
?چی؟ینی چی؟شوخی میکنین؟میخاین اذیتم کنین؟
*اون خانوم دیگه چیزی نگفت فقط درو و بست و رفت*
*هوا ابری بود*
*رعد و برق بدی زد و بارون شروع به باریدن کرد*
*همینطور داشت توی باورن قدم میزد و به عشقی که الان دیگع نبودش فکر میکرد*
?خدااااااااااااااااااااااااااااااااا،چراااااااااا من؟آخه چراااااااااااااااااا؟هاااااان؟ چراااااا؟من هنوزم دوسش داشتم ..!):

پایان[:??

(این داستان تخیلی بود دلم نمیخاست زیاد فانتزی بشه و وارد جزئیات بشم دلم میخاست سنگین باشه واسه همین مث آدم تمومش کردم بوس بای)

حاشیه و اعتراف!:

جلام،من اومدم

میدونم الان کنجکاوین که کجا بودم...

اول اینکه اکانتم یهو پرید و دوباره درست شد/:

(مرسی ویرگول ک سکته ام دادی:/)

دوم اینکه اومیکرون گرفتم و حالم خوب نیس!(:

ری اکشن ت اگه دیگه تو ویرگول فعالیت نکنم چیه؟

مرسی ک متنم رو خوندی??

لایک و کامنت یادت نره و حتما نظرت رو درباره داستان بهم بگو?✌?

هع هع(:??
هع هع(:??


دوست پسر
منو تو عین همیم ولی تو جِر میزنی!(:shad:zizi_org
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید