ویرگول
ورودثبت نام
ملیکا اربابی
ملیکا اربابیدختری نوجوون که آینده ای روشن برای خودش میبینه:)
ملیکا اربابی
ملیکا اربابی
خواندن ۲ دقیقه·۱۶ ساعت پیش

اندر افکار یک نوجوان گمشده

این پست رو فقط برای خودم می نویسم. می نویسم برای ملیکای چندسال بعد؛ که بدونه تک تک لحظات نوجوونیش چجوری گذشته. مینویسم که این خاطرات پاک نشن؛ چون من خیلی از فراموش کردن و فراموش شدن می ترسم...


الان با چادر نمازم نشسته ام. همون که زمینه اش حدودا نقره ای عه و گلای رنگی رنگی داره. عاشق مدل آستینشم.

در اتاق بست ست. ساعت 11 و 19 دقیقه شبه و فردا باید برم مدرسه ولی هنوز بیدارمو دارم نسکافه میخورم.

درواقع همه بیدارن. خداروشکر همه تکلیفامو نوشتم.

راستی امسال کلاس بندی مدرسه عجیب بود. هرکسی که نسبتا درسش ضعیفه رو با من گذاشته بودن!(الحمدالله به عنوان اولین سالی که نمره ها عددین، درسم خیلی خوبه و از نمراتمم راضی ام:) )

دیروز رفته بودیم اختتامیه مصیر. دلم خیلی واسه همه تنگ شده بود. بهم یه عطر، قاب عکس یادگاری، گلدون صبر، بازی فکری سرباز، لوح تقدیر و یه گیره روسری فیروزه ای برای منتخب رسانه حسیبا دادن. البته به مامانم هم یه قابی که توش گلدوزی شده یاعلی سبز پررنگ دادن. منم رو هوا قاپیدمش😂

امشب سر نماز کلا چشام تار بود. دلم یه اعتکاف مشتی میخواد که بپرم بغل خدا. ظرفیت مسجد 50 نفر ست. خدا کنه به منم برسه. به معنای حقیقی کلمه جمله ای که میتونه این روزهامو تعریف کنه اینه:

من رآهمو گم کرده ام، خودت رو به رآهم کن...

دلم محصولات رو به رآه رو میخواد. به گمونم میخوان توی مسجد بدن. مثلا از اون ماه ها که آینه است و همین جمله روشه:))


امشب خونه مامان جون شب یلدا بودیم. انصافا خیلی خوردم😭

ولی اشکال نداره فردا زنگ تفریح میسوزونم. انقدر که والیبال بازی میکنیم!

هوممممم. دیگه چی بگمممم

دوستامو از دست دادم:) طی اتفاق مسخره. که همش مال همون کلاس بندی های امساله. ولی خوشحالم. چون تازه خیلی ها رو شناختم. مثلا خانوم ایکس. پارسال یه جوری رفیق بودیم که نمیتونم باور کنم.

ولی امسال؟ حتی بهم سلامم نمیکنه! شدیم مثل دوتا غریبه که تنها دلیلش هم اینه که پارسال دوست خیلی صمیمیش یه کلاس دیگه بود و امسال تماااام اکیپ شون کلاس ما هستش.(کاش این متن رو نخونه)

راستی، یک آذر شد یه سالگیم. یه سالگی بودن توی ویرگول:)))
(ذوووققققنبمرایراقثلاضثقسلر)

خیلی ماه رو دوست دارم:)))
خیلی ماه رو دوست دارم:)))

راستی شما هم قبول دارید من عوض شدم؟
مثلا اوایل ویرگول حرف زدنم اینطوری بود: سلااااامممم عزیییزمممم واییی خوداااا ممممنووووونمممم از نظرررررر قشنگگگتوننننن

الان: سلام روزتون بخیر. سلامت باشید نظر لطف تونه.

خلاصه که آرهه ://////////

(اول سال تایپم برون گرا شده بود دوباره تست دارم درون گرا شدم)

(منظورم این نیست درونگرا ها خیلی بی ذوقن هاااا!!!)

تویی که رآه رو به اینا نشون میدی؛ به منم نشون بده:)
تویی که رآه رو به اینا نشون میدی؛ به منم نشون بده:)

یادگاری از سال دوم نوجوونیم در 28 آذر 1404

افکارنوجوانروزمرگیخداخاطرات
۹
۱
ملیکا اربابی
ملیکا اربابی
دختری نوجوون که آینده ای روشن برای خودش میبینه:)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید