معراج منتظر
معراج منتظر
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

اولین دسپختم.

سلام.

نمیدونم به کی سلام میکنم اما همیشه اول حتی خصوصی ترین نوشته هام هم بلند مینویسم سلاااام.

من همین چند دقیقه پیش با ویرگول آشنا شدم با پست های جالب آقای نقدی در مورد روانکاوی. داستان از اونجا شروع میشه که من وقتی چراغا رو خاموش میکنم تا بخوابم، یه مرد سیاه با قد متوسط، میاد به ذهن من که من تو تمام نقاط خونه میبینمش. داره بهم خبیثانه میخنده و از ترسیدن من لذت میبره... وقتی طوفان میاد، مث امشب، این شرایط بدتر میشه، من به حدی میترسم که میام پیش مامان و بابام میخوابم... بگذریم که صدای دلنشین خروپف مامان بابام خودش سمفونی وحشته. ?. خدا حفظشون کنه.

من همین چند دقیقه پی‌ش با ویرگول آشنا شدم با پست های جالب آقای نقدی در مورد روانکاوی.داستان از اونجا شروع میشه که من وقتی چراغا رو خاموش میکنم تا بخوابم، یه مرد سیاه با قد متوسط، میاد به ذهن من که من تو تمام نقاط خونه میبینمش. داره بهم خبیثانه میخنده و از ترسیدن من لذت میبره... وقتی طوفان میاد، مث امشب، این شرایط بدتر میشه، من به حدی میترسم که میام پیش مامان و بابام میخوابم... بگذریم که صدای دلنشین خروپف مامان بابام خودش سمفونی وحشته. ?. خدا حفظشون کنه. میاد به ذهن من که من تو تمام نقاط خونه میبینمش. داره بهم خبیثانه میخنده و از ترسیدن من لذت میبره... وقتی طوفان میاد، مث امشب، این شرایط بدار میشه، من به حدی میترسم که میام پیش مامان و بابام میخوابم... بگذریم که صدای دلنشین خروپف مامان بابام خودش سمفونی وحشته. ?. خدا حفظشون کنه. . خدا حفظشون کنه. مرد سیاه با قد متوسط، میاد به ذهن من که من تو تمام نقاط خونه میبینمش. داره بهم خبیثانه میخنده و از ترسیدن من لذت میبره... وقتی طوفان میاد، مث امشب، این شرایط بدار میشه، من به حدی میترسم که میام پیش مامان و بابام میخوابم... بگذریم که صدای دلنشین خروپف مامان بابام خودش سمفونی وحشته. ?. خدا حفظشون کنه.

امشب یه پیرمرد شبیه اون پیره تو ارباب حلقه ها هم به همکاری ملکه عذاب من اومده تا نذاره من بخوابم.

فکر محروم شدن از لذت نماز صبح اول وقت و نگاه های استاد فردا سر کلاس فیزیولوژی که چرا خوابی سرکلاس، خواب را از چشمم زدوده است، ?. انقد امشب ترسیدم که داشتم گریه میکردم. تصمیم جدی گرفتم که برم پیش یه روانکاو، سرچیدم تو گوگل که سر از اینجا در آوردم.

خب میخوام خودمو یکم معرفی کنم.

اسمم که هست.

دانشجوی رشته داروسازی هستم.

یه تیر ماهی بیست سالم.

عاشق چوب و کاغذ و کتاب و دفترچه و هنر و نوشتن و گل کاغذی سفیدم و قطاب و رشد فردی و خودشناسی و کاردستی و ساختن و رژ لب و رنگها و تلاش و خدا هستم.

از تاریکی و تنهایی و مارمولک و دندونپزشکی میترسم.

هدفم واسه آیندم زدن یه خیریه ی بزرگه.

فک کنم هدفم آشفته نویسیه، یه سبک و تخصص جدیدیه که مربوط به ذهن منه?. سلام بر دنیای شلخته پلختگی.... ?

خواستم اضافه کنم به همین سوی چراغ انقد ترسیدم که دستشویی هم نمیتونم برم و دارم منفجر میشممم...

یاعلی....











خواستم بگم معراج اسم دخترهم هست،همین!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید