آن سلطان مَحکَمه و عَدلیّه، آن گنجینه ی مجرمان با سهمیه، آن رفیق دزدان گردنه، آن یار غار رشوه خواران ،آن انیس و مونس اختلاس گران،آن کار راه انداز سارقان چرب زبان، دوست محبوب جناب طبری، مرحوم مخدوم، قاضی منصوری. در وصف او چه می توان گفت جز اینکه در انواع معاملات و اجرائیات لواسانات یدی طولا داشت. مقبول تمام مفسدان اقتصادی بود و در رهایی برادرانش از قوانین دست و پاگیر، شهره ی عام و خاص. هیچکس را در رسیدن به مقام شیطانی او توان مقابله نبود. نقل است که پس از دستگیری استاد اعظمش، طبری، چنان از خود بی خود شد که ترک دیار کرد و به مهمانخانه ای در سرزمینی دور هجرت کرد و در آنجا سکنی گُزید برای افتادن آب ها از آسیاب. ولی چون بدسگالانش ، او را رها نکردند و پیگیر ماجرا شدند ، پس جهد کرد تا با ترفندی آنها را بِفریبد. لباسی سفید بر تن کرد و صورت خود را پوشاند و چند لباس را در گونی کرد و آنها را از طبقه ی چندم مهمانخانه به زیر انداخت. با همدستش به طبقه ی پایین رفت و گونی را به جای جسد خود جا زد و به همگان اعلام کرد که منصوری را کُشتند. مردمان همه به هم افتادند و آشوبی سراسر سرزمین آبا و اجدادی اش را فرا گرفت. به این طریق بود که توانست خود را از دست هواداران جانی اش نجات دهد و به شیطان که او را از دور نظاره میکرد و انگشت حیرت به دهان می گزید بگوید از این پس باید در سر کلاس های او حاضر شود تا دانشش را فزونی بخشد.