ای دیو سپید پای در بند ای گنبد گیتی ای دماوند
سلام به مادر سرزمینم، دماوند.با آن دامن پرچین و قشنگت، محکم و استوار ایستاده ای و از آن بالا فرزندانت را نظاره میکنی. امیدوارم حال این روزهایت خوب باشد. دلتنگت شده ام و چند روزی است برای مظلومیتت میگریم. شنیده ام مادر ها عادت دارند که همیشه در خفا اشک بریزند و تمام غصه ها را پنهانکی بخورند ،دور از چشم فرزندانشان .دوست ندارند فرزندشان را غمگین ببینند. هر چه باشد مادرند. ولی این غم را نمیتوان تنهایی خورد. باید چیزی بگویی، حرفی بزنی، اصلا فوران کن و هر چه در دل داری بیرون بریز و انتقامت را از آن سبک سران بگیر. شنیده ام که بعضی از فرزندان ناخلفت دارند تیشه به ریشه ات می زنند. امیدوارم که این حرف و حدیث ها صحت نداشته باشد. نگرانت شدم. دوست ندارم تکه تکه شدنت را ببینم، دوست ندارم لحظه ،لحظه آب شدنت را ببینم. مطمئنم که میدانی بر سرت دعواست. چشم طمعشان به دامنه هایت دوخته شده و می خواهند حتی از مادر پیرشان هم برای منفعت شخصی استفاده کنند.چطور دلشان می آید. نمیدانم که درست شنیده ام یا نه، ولی زمزمه هایی به گوش میرسد که دارند تو را از بین ما می برند ذره،ذره، برای اینکه در گوشه ای دیگر از این دنیا کوهی بسازند به بلندای تو. ولی نمی توانند. مطمئن باش. تو مادر پیر اما بی نظیر ما هستی. تو یکی یک دانه ای . فقط یک دماوند وجود دارد و آن هم توئی. و این را بدان که تا آخرین نفس برای حفاظت از تو ایستاده ام.دوستت دارم.