مسعود عادلی
مسعود عادلی
خواندن ۳ دقیقه·۶ سال پیش

Get Unplugged!

کمتر از یک ماه قبل، یک هفته سفر بودم.

این عکس که در ابتدای سفر گرفتم خیلی حس رهایی رو بهم منتقل می‌کنه.
این عکس که در ابتدای سفر گرفتم خیلی حس رهایی رو بهم منتقل می‌کنه.

در نوع خودش برام تجربه متفاوتی بود، تنها رفته بودم و یک هفته تمام از مسئولیت‌های مربوط به کار، خانواده، دانشگاه، روابطم با دوستام، رانندگی کردن، ترافیک تهران و خیلی چیزای دیگه رها بودم.

البته کماکان با دوستان و خانواده به صورت محدود در ارتباط بودم. ولی یکی از تصمیم‌هایی که اول سفر هم گرفتم این بود که چیز چندانی از سفرم رو توی شبکه‌های اجتماعی به اشتراک نذارم. اینکه هر لحظه دنبال چیزی برای اشتراک‌گذاری باشم و بعد منتظر تایید و نظرات دیگران باشم، تمرکز و آرامشم رو ازم می‌گرفت و لذتم رو کمتر می‌کرد. به واسطه اعتیادی که به توییتر دارم توییت زدن روزانه‌م رو تقریبا ادامه دادم ولی سعی کرد توییت‌هام چندان رنگ و بوی سفر نگیره، چون باز هم نمی‌خواستم دنبال کشف ایده برای توییت جدید باشم. در کل سعی کردم از هر چیزی که باعث بشه زمانم رو در یه چهارچوب خاص یا با هدفی جز تجربه کردن بگذرونم دوری کنم.

۲-۳ روزی از سفرم از قبل یه برنامه مشخص داشت ولی بقیه روزهاش رو هم هیچ برنامه‌ریزی خاصی براش نکردم. در این حد که به جز اون ۲-۳ روز، برای روزهای دیگه جایی هم از قبل رزرو نکردم چون واقعا نمی‌خواستم سفرم محدود به مکان خاصی بشه.

آموخته‌ی مهمی که این سفر برام داشت این بود که دیدم سبک زندگی‌ای که تو خونه پی گرفتم چقدر از آرامش شخصیم رو گرفته. دانشگاه رفتن و کار کردن با هم یه طرف، بقیه مسئولیت‌های دیگه‌ای هم که بر عهده گرفتم و زندگی اجتماعی شلوغی که دارم، همه و همه باعث شده کمترین زمانی که دارم تو زندگی، زمانی باشه که بدون استرس و نگرانی از تسک باقی مانده و درس نخوانده و ناراحتی بقیه، به چیزهایی برسم که ازشون رضایت و معنای زیادی می‌گیرم، چیزهایی مثل تنها وقت گذروندن، سفر رفتن، قدم زدن تو شهر و ...

از طرفی حس می‌کنم استفاده زیادم از شبکه‌های اجتماعی (مخصوصا توییتر) باعث شده یه دل‌نگرانی به خودم اضافه کرده باشم و آرامش و تمرکزم رو هم بر هم زده. از طرفی، من وقت تلف کردن رو بخشی از پروسه رشد می‌دونم، ولی نه وقت تلف کردنی که صرفا به توییتر گردی بگذره. قدیم‌تر‌ها یادم می‌آد خیلی از وقت تلف کردن‌هام به وبلاگ‌خونی می‌گذشت که بنظرم خروجی به مراتب بهتری داشت.

بر خلاف چیزی که بعضی وقت‌ها سعی می‌کنم نشون بدم، حضور در بعضی جمع‌ها منو آزار می‌ده. این سفر کوتاه بود و باید سفرهای طولانی‌تری برم تا از این نتیجه مطمئن بشم، ولی حس می‌کنم نرفتن به جمع‌هایی که دوست ندارم، حتی اگر به قیمت طرد شدن باشه، ارزش و معنای بیشتری در دراز مدت برام ایجاد می‌کنه. و حتی احترام بیشتری نسبت به دوستانم هست. چون اینطوری زمانی که لذت نمی‌برم و خودم نیستم رو باهاشون وقت نمی‌گذرونم و در عوض، زمان‌هایی که کاملا خود هستم باهاشون وقت می‌گذرونم. (حتی اگر این زمان‌ها کم باشه)

از طرفی به نظرم برای داشتن زندگی پرلذت‌تری، باید بهره‌وری‌م رو افزایش بدم و کارها رو در زمان معقولی پایان بدم. عدم تمرکز و نارضایتی کلی‌ای که نسبت به زندگی دارم، باعث کاهش بهره‌وریم شده. این باعث شده مجبور بشم زمان بیشتری وقت بذارم تا کارهایی که نسبت بهشون مسئولیت دارم رو انجام بدم و در نهایت این کاهش زمان باعث می‌شه عدم تمرکز و نارضایتیم بیشتر بشه و این چرخه خودش خودش رو تقویت کنه.

شاید باید بیشتر سفر هم برم تا بیشتر کشف کنم که چجوری می‌تونم راضی‌تر زندگی کنم.



سفرمعنارضایت‌شخصی
دانش‌جو. تجربه‌جو. لذت‌جو
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید