نمیتونم به صورت آماری بگم چند درصد، ولی حداقل تعداد زیادی از اشخاص دور و اطرافم کاملا از دانشگاه ناراضیاند و به دانشگاه صرفا به منزله وقت تلف کردن و استرس امتحان داشتن و ... نگاه میکنند.
مخصوصا وقتی تو ویرگول نوشتههایی رو خوندم که درباره نارضایتی/تمایل به انصراف بود، به این فکر افتادم که منم یه نوشتهای در اینباره بنویسم. البته نوشته من به منزله جوابیه/مخالفت کردن و یا هیچ چیز دیگهی این شکلی نیست. نوشته من صرفا بخشی از تجربه و دیدی که من نسبت به این قضیه دارم هست و اتفاقا از هر نوع تغییر رشته، انصراف دادن و ... ای حمایت میکنم :)
حقیقت که پنهان نمیمونه، منم خیلی موقعها از این فکرها داشتم. سالی که برای بار دوم کنکور میدادم چند باری این کتاب رو خوندم و خیلی به این فکر کردم که کاش جرئت دانشگاه نرفتن رو داشته باشم، که البته صرفا جرئت هم کافی نبود، بحثهایی مثل سربازی و اینا هم برام مطرح بود.
به هرحال، من به دانشگاه رفتم، یه ترم که از دانشگاه گذشت، مثل روز برام روشن شد که رشته ای که میخوندم برام اصلا جالب نیست و بعد از تموم شدن ترم دو، درخواست تغییر رشته دادم. خوش شانس بودم که دانشگاه رشته مورد علاقهم رو داشت و با تغییر رشتهم هم موافقت شد.
مهمترین خوبیای هم که تغییر رشتهم برام داشت این بود که حداقل یه بخشی از درسهای عملی رو راحتتر میتونم پاس کنم و در کل رشتهم به چیزهایی که دوست دارم نزدیکتره.
ولی خب از اینا که بگذریم، من جدیدا خیلی به دانشگاه علاقه پیدا کردهم. نه اینکه معدلم خوب باشه یا اینکه هر واحد به صورت معقول واحد پاس کنم (ترمی بوده که فقط ۹ واحد پاس کردم :) ) دلایل دیگهای برای این علاقهم هست.
۱- دانشگاه فرصت جالبی برای مستقل بودنه.
من تقریبا از وقتی رفتم دانشگاه آزادی بیشتری داشتم. مدرسه که میرفتم، اینطوری بود که صبحها ۷-۸ میرفتم مدرسه و ۳-۴ عصر بر میگشتم خونه. برای بیرون بودن باید اجازه میگرفتم و ... . اما خب دانشگاه تقریبا تجربه خوبی از مستقل بودن رو به من داده. البته این ربطی به خود دانشگاه نداره، بیشتر به این مربوطه که خانوادهم انگار بیشتر بزرگشدن و استقلال عمل من رو پذیرفتن. ولی خب چیزی که هست اینه که دانشگاه اولین جاییه که خودت براش برنامه میریزی. کدوم کلاس رو برداری، چه ساعتی برداری، کدوم کلاس رو غیبت کنی نری، کدوم کلاس رو بری. یعنی صرفا این آزادی از طرف خانواده نیست، یه جورایی فضای دانشگاه هم آزاده و تصمیم تو هست که مهمه. یعنی شاید ما آزادی از طرف خانواده رو، از یه جایی به بعد کلا داشته باشیم، ولی مثلا وقتی که جایی تعهد کاری داشته باشیم، دیگه اینطوری نیست که خودمون برای زمانهامون تصمیم بگیریم. مجبوریم یه ساعتی بریم، یه ساعتی بیایم، یه سری کارها رو انجام بدیم و در کل از استقلال عملمون کاسته میشه.
۲- دانشگاه فرصت جالبی برای تجربههای جالب تو رشتمون هستش، کارهایی که بعدش شاید هیچ موقع نریم سمتشون.
آره ما همیشه میتونیم کارهای جالب انجام بدیم. یعنی اصلا این نباید ربطی به دانشگاه رفتن/نرفتن یا سن و اینا داشته باشیم ولی خب عمده مردم دیگه از وقتی شروع میکنن به زندگی بزرگسالی، کارهای جالب کردن رو فراموش میکنن و بعید هم نیست که ما هم از اون دسته بشیم. ولی خب دانشگاه جاییکه تو میتونی کارهای جالب انجام بدی و در ازاش هم استادهایی داری که میتونه بابت اون کارهای جالب ازشون نمره بگیری، هم دوستانی داری که شاید تمایل داشته باشن باهات روی کارهای جالب وقت بذارن و حتی اینکه فضایی هست که با کارهای جالب کردن تشویق میشی. مثلا این ترم من یه کلاس گرافیک رایانهای داشتم، مرسومش اینه که با چیزایی که یاد میگیری بازی بسازی، ولی من هر کاری کردم غیر از بازی ساختن. روی آهنگ، تصاویر موهومی ساختم. یه بار با یکی از دوستام، یه خروجیای از این فضای گرافیکی میگرفتیم و وصلش میکردیم به یه برد که یه سری LED روش بودن و با توجه به فضای اجسام LED ها رو خاموش روشن میکردیم و ... همه کارهایی بود که برام خیلی جالب بودن، ولی شاید اگه این کلاس رو نداشتم هیچ موقع همچین تجربههایی رو کسب نمیکردم. و کلا تو دانشگاه، هر رشتهای که بخونید، فضا هست برای کارهای جالب انجام دادن. مثلا یادم میاد بچههای حقوق دانشگاه، یه سری جلسه فیلم برگزار میکردن و بعد فیلم رو از نظر حقوقی بررسی میکردن. یا مثلا بچههای دانشکده هنر کلی نمایشگاه جالب تو دانشگاه برگزار میکنن یا مثلا تو حیاط دانشگاه تئاتر اجرا میکنن. یا مثلا بچههای برق/مکانیک/کامپیوتر، رباتهای پرنده درست میکردن که کلی جالب بود.
۳- دانشگاه فرصت جالب برای کارهایی داره که به رشتهمون ربطی نداره.
گروه کوه، حلقههای مطالعاتی، کانونهای ادبی، گروه تئاتر، مسابقات ورزشی و هزار تا چیز دیگه که انقد کامل کنار هم، فقط تو دانشگاه یافت میشه. از طرفی عمدهشون تو دانشگاه رایگان/خیلی ارزون هستند و اینکه همه اینا کنار هم تو یه جا جمع شده باشند و چیزیه که در خارج دانشگاه به این راحتی یافت نمیشه.
۴- دوران دانشجویی، میتونه فرصت جالبی برای کشف خود باشه.
با تمام چیزهایی که قبلتر گفتم (از جمله فرصتهایی که دانشگاه برامون داره)َ، و از طرفی زمانهای خالیای دانشجویی برامون میذاره و معافیت تحصیلی (برای پسرها) و انتظارات کمی که بقیه ازمون دارند در دانشجویی، میتونیم خیلی بیشتر خودمون رو بشناسیم. کارهای جالب تو دانشگاه و خارج دانشگاه انجام بدیم، چه تو رشتهای که میخونیم چه چیزهایی خارج از رشتهای که میخونیم، تجربه کارهای پاره وقت در حوزههای مختلف داشته باشیم. بیشتر کشف کنیم که کی هستیم، چی میخواهیم. چیزهایی که اگه خارج دانشگاه باشیم به احتمال زیاد دیگه فرصتش پیش نمیاد. چون وقتی خارج دانشگاه باشی، عمدتا وقتت میره برای انجام دادن فقط و فقط یک کار.
۵- دوستها و آدمهای باحالی که هر روز میبینمشون.
دانشگاه، پر از آدمهای متفاوته. کسایی که عمدتا همسن ما هستند، دغدغههای نسبتا مشترک ولی دیدهای خیلی متفاوتی دارند. تک تک این آدمها که کنار هم جمع شدند، میتونه فرصت خوبی باشه برای آشنا شدن با آدمهای متفاوت، با پیشینههای متفاوت، با اخلاق و نحوه تفکر متفاوت. علاوه بر اینکه این دوستیها و آشناییها میتونه خیلی بهمون لذت بده، میتونه خیلی هم دیدمون رو نسبت به زندگی متفاوت کنه. من کلی دوستهای کاملا متضاد با هم تو دانشگاه دارم.
۶- چیزهای متفاوت و جالبی که تو رشته خودمون یاد میگیریم.
تو هر رشتهای که میخونیم، دروس زیادی هستند که عمدتا قدیمیاند یا خیلی پایهای اند و ظاهرا هیچ جایی به کارمون نمیان. ولی بنظر من واقعیت اینه که هر رشتهای یه دنیای بزرگه و اگه من بخام سالهای زیادی تو این حوزه فعال باشم، این فقط یک مهارت خاص نیست که میتونه به من کمک کنه، درک درست و بهتر رشتهمون و دید گستردهای که دانشگاه نسبت به رشتهمون میده خیلی میتونه در دراز مدت کمکمون کنه بنظرم.
در کل دلیلهای بالا، بخشی از دلایلی بود که الآن به ذهنم رسید. چیزهایی که من رو به دانشگاه علاقمند کرده. در کل من دانشگاه رفتن/نرفتن رو ارزش خاصی نمیبینم، ولی برای خودم فرصت جالبی میبینم، فرصتی که میتونه هم بهم لذت بده، هم اینکه تجربههای باحال و خوبی بهم بده. چند سالی هم منو از سربازی رفتن نجات میده :)
اگه حوصله کردید این مقاله از جادی رو هم بخونید