چند تا مطلب و کلیپ مختلف پشت سر هم آمد جلوی چشمم. موضوع همه یکی بود.
چگونه پولدار شویم؟ یا: زودتر پوادار شویم؟ یا: خییییلی پولدار شویم؟
باعث شد که برای دقایقی به فکر فرو بروم. آیا واقعا لازم هست؟ آیا تاثیری در شادی و کیفیت زندگی دارد؟ به یاد آن موضوع انشای کذائی تاریخی افتادم. رشتهی افکارم را برای مدتی پاره کرد. اما بعد از کنار گذاشتن آن نگاه کلیشهای. تجربیات ۵۲سال زندگی خودم را مرور کردم. هم پستی و بلندیهائی که خودم پشت سر گذاشتم. و هم انسانهائی که در تمام این سالها با آنها معاشرت و رفاقت و شراکت و آشنائی داشتم.
هرچه بیشتر گشتم بیشتر مطمئن شدم که ارتباط چندانی بین درآمد و نقدینگی با شادی و کیفیت زندگی وجود ندارد.
برای خودم یک اتفاق ناخواسته و اجباری باعث شد تا از دور تسلسل کار بیشتر نگرانی بیشتر تلاش بیشتر و . .. خارج شوم. ناگهان یک نقطهی عطف در حوالی چهلسالگی برایم پیش آمد که متوجه شدم زندگی یک روی دیگر هم دارد. که هیچ ارتباط منطقی و معقولی با آن باور کلیشهای ذهن نوجوانی (پول بیشتر، زندگی بهتر) ندارد.
توصیف آن اصلا راحت نیست. شاید هم هرگز برای کسی که در سنین پائینتر است. قابل درک نباشد. شاید من خیلی خوش شانس بودهام که توانستم از این نقطهی عطف عبور کنم و روی دیگر را ببینم.
چیزی که میدانم این است که مواهب زندگی یا هر چیزی که اسماش را بگذاریم. بیشتر از همه در اختیار کسانی قرار میگیرد که توان(و ذهنیت) استفاده از آن را دارند. نه کسانی که به دنبالش میدوند.
آن چیزی که اکثریت به دنبالش هستند شاید اسماش امکانات باشد. یا: دارائی. ولی هیچ تضمینی ندارد کسی که مالک آن دارائی یا امکانات شد؟ بتواند از آن استفاده کند. یا درست استفاده کند.
شاید یک مثال ساده بهتر باشد. گرچه اغلب اوقات مثالها باعث میشوند تا کلیت موضوع محدود شود. و کسی که به موضوع شک دارد با پیدا کردن یک نقص در مثال اصل کلی را مردود بداند. تمّا من که چیزی را نمیخواهم اثبات کنم. فقط میخوام نیمقرن تجربه و زندگی و احساس خودم را نسبت به آن بیان کنم.
بگذریم .
در جامعهای که زندگی می کنم از هر زاویهای که به من نگاه شود(خانوادگی، اجتماعی، شغلی، مادی، و..) یک انسان متوسط رو به پائین محسوب میشوم. هر دستهی دهتائی فرضی که از اطرافیان و فامیل و دوستان جدا کنیم و من یکی از آن دهنفر باشم. (از نظر کلی و نگاه جامعه و بهخصوص امکانات مادی) جزو دو یا نهایتا سه نفر پائین آن دسته جای خواهم گرفت. امّا. هر نوع دستهبندی که در نظر گرفته شود و در آن مواهب زندگی لحاظ شود. قطعا نفر اول یا دوم دسته خواهم بود.
با اطمینان میتوانم بگویم. بیشتر(و بهتر) از بقیه سفر رفتهام. دوستان بیشتری داشتهام. از کار و شغلی که داشته ام همیشه لذت بردهام. از بیشترین کالاهای تکنولوژی روز(حتی قبل از بقیه) استفاده کردهام. سفرهای خارجی متنوع و گوناگون داشتهام. در یادگیری و کسب مهارتهای جدید از بقیه پیشتر بودهام. شادتر از بقیه زندگی کردهام. هرگز برای تفریح به ابزار(شیمیائی، و خلافقانون) مانند نوشیدنیها و کشیدنیها و غیره نیاز نداشتهام. از وقت خودم بهترین استفاده را کردهام. تقریبا هرگز به کسی بدهکار نبودهام و محتاج کسی نبودم. از هجدهسالگی که مستقل شدم هرگز انگل و وابسته به کسی نبودم. سالهاست تلویزیون و جنجالهای خبری را کنار گذاشتهام. حتی کتاب نوشتم و چاپ کردم و برای یکی از اختراعاتم گواهی ثبت گرفتم. و....
با اینحال بازهم تاکید میکنم از هر زاویهای به عنوان ناظر خارجی به نسبت فامیل و اطرافیان نگاه و قضاوت شود؟ فردی عادی و تا حدودی فقیر محسوب میشوم.
پس شخصا حتی اگر راه میانبر و معجزهواری هم وجود داشته باشد؟ هرگز تمایلی به پولدار بودن(یا: پولدارتر شدن!) ندارم.
نه در شروع و نه الان قصدم از این نوشته تاثیر بر خواننده یا جلب نظر نبوده. اما ای کاش اگر؟ روزی آشنائي! فامیلی! کسی گذارش به اینجا افتاد و نظراتم را خواند؟ تا جائی که حوصله دارد؟ آن را نقد کند و اشتباهاتم را برایم بنویسد.