1
ماجرا ساده تر از آن چیزی است که شما فکر میکنید. شاید بتوان گفت که، ما الان دیگر در دل داستانهای های علمی-تخیلی هستیم، تنها معدودی توانسته اند که دگردیسی عظیم را درک کرده، و از جهان فاصله گرفته و به تماشا (ناظر) بنشینند. نگاه ناظر است، که میتواند آخرین و کاملترین تعاریف یک رویداد را روایت کند. من مابین دو نسل قرار گرفته ام؛ پدرم و پسرم، و بی جهت نیست که بعضی اوقات حس یک convertor بودن، به من دست میدهد. در دهه های پیشین پشتیبانی ها و حمایت های شگفت انگیز از سیاستهای کاهش انتشار کربن، همراه با ظهور فن آوریهای جدید در استخراج نفت از منابع نامتعارف، باعث شده تا من و پسرم (کارن) نیز کمتر به این احتمال فکر کنیم که، ذخایر کشورمان روزی به پایان برسد. و حتی بدتر از آن شاید دیگر ارزش گذاری تعیین مقدار واقعی ذخایر نفتی کشورمان ایران هم آنچنان اهمیتی در ذهن ما نداشته باشد. هر چند کارن هنوز، به سرعت کم انتقال به عصر بدون نفت معترض است و دایم میگوید؛ که همین حالا هم همانند دیگر کشورهای صادر کننده نفت، در خاورمیانه اقتصاد ایران نیز به شدت به مصرف نفت و فرآورده های آن وابسته است، اما مسئله مهمتر برای ما علاوه بر ماهیت انرژی، مناسبات و فرهنگهای جدیدی است که نوع جدید انرژیها میطلبند. -مناسباتی جدید در یک جهان جدید تحت تاثیر یک پاندمی- کارن تا اینجای کار را خوب پیش میرود و تا دلتان بخواهد کارتونهای تخیلی در مورد باطریهای لیتیومی و ذخیره انرژی، کامپیوترها و پردازنده های زیستی و حتی بوردهای زنده گوشتی دیده است، در حالی که دغدغه پدربزرگ چیز دیگریست. پدر معتقد است که خیلی زود همه چیز روبراه میشود، یک جور خوشبینی خاص که اصرار می ورزد بر همان روشهای قدیمی تعاملات انرژی و زمان. -به همان راحتی همیشگی گرم کردن یک خانه بزرگ ویلایی قدیمی در دل زمستان با چند بخاری گازی- پسرم شاید ریزه کاریهای فنی را نداند، اما خوب میداند که پیمانهای جهانی در راستای منافع درآمدی ما نیستند و باید هر چه سریعتر راههای جدید جذب سرمایه و کسب و کار و بازاریابی انرژی را ارزیابی و پیدا کنیم. هر چقدر که پدر، حافظ و خیام را خوب میشناسد به همان اندازه کارن، ایلان ماسک را خوب می شناسد. روزی که دونالد ترامپ برنده انتخابات آمریکا شد، پدر که مو به مو برنامه های دونالد جسور را دنبال میکرد مشعوف شد. مخصوصاً حرفهایی که راجع به خروج از پیمان آب و هوایی زده بود. اما نوه شوکه بود. پدر در حالی که با پیژامه زیر( ساعت خواب رفته) اتاق تلوزیون نشسته بود، پکی به سیگارش زد و گفت: "دوران نفتی دوباره داره شروع میشه" من بین پدر و پسرم سرگردان هستم. پسرم تمام دغدغه های جهان آینده را به عنوان یک ناظر دیده است، در حالی که پدرم هنوز خودروی قدیمی پر مصرف خود را عاشقانه دوست دارد. در این میان من به عنوان حلقه میانی گاهاً نقش قاضی را هم به عهده گرفته ام.
2
ما حتی قبل از پیدایش پاندمی کرونا هم، در مواجهه با جهان جدید و دهکده ناقص دیجیتالی مشکل داشتیم و نیازمند برنامه ریزی های دقیق بودیم. حال شیوع کرونا فرهنگ خاصی را، بر جامعه ای تحمیل کرده، که قبل از آن هم بحران های کسب و کاری زیادی را پشت سر گذاشته است. شاید بتوان اینطور تصور کرد که در حالی که شما با اشتیاق و سختی ها و موانع زیاد، در حال یادگیری یک زبان تجارت بین الملل بودید، ناگاه از وسط کوچه و میدان شهرتان، دستتان را گرفته و در حیاط خانه محبوس میکنند و همه ارتباطات قطع میشوند. در این میان شناسایی فرهنگ و مدل ارتباطات تحت شبکه و دنیای مجازی در پلتفورم های کسب و کار، با زیر ساختهای اینترنتی کشورمان خود داستان دیگریست. به هر روی کرونا آمده و قرار هم هست که بماند و این ما هستیم که باید ایندفعه هوشیارانه برخورد کنیم. در نقش ناظر باید اشاره کنم که در این خصوص، پسرم جلودار است و تفاوتهای زیادی با پدرم دارد. بزرگترین این تفاوتها طرز مواجهه با قوانین قرنطینه و حفاظت فردی است؛ اگر چه پدرم از ترس ملک الموت یکسره ماسک و دستشکش و الکل به همراه دارد، اما پسرم برای جلوگیری از نقل و انتقال احتمالی ویروس و همچنین دیسیپلین گروه های اجتماعی و آگاهی بخشی جمعی، مبادرت به رعایت قوانین حفاظت می نماید. دو زاویه دید کاملا متفاوت در این میان وجود دارد. چنانچه پاندمی کرونا در آینده نزدیک فروکش نکند، جهان با تغییرات بزرگی مواجه خواهد شد که بیتردید از آغاز قرن بیستم تاکنون بی سابقه بوده است. به اکثر این تغییرات در همه جا و رسانه های مختلف اشاره شده است. از جمله؛ ورشکستگیهای بزرگ در اکثر صنایع و مشاغل از نفت تا هواپیمایی و از خودروسازی تا گردشگری و نظامهای آموزشی، اما چیزی که کمتر به آن پرداخته شده روابط انسانی جدید است. پدرم متاسفانه دوستان بسیاری دارد که همه در پستهای مدیریتی کشور هستند. حرف همدیگر را خوب میفهمند ولی حرف پسرم و دوستانش را متوجه نمی شوند. پسرم هم دوستان بسیار زیادی دارد که اکثرا" مانند خودش بیکار هستند و در صف مهاجرت.
3
و اما من؛
من مانند داستان قورباغه ها پیش آمدم. چیزی بینابین پدر و پسر. شاید داستان را شنیده باشید؛ در یک آزمایش قورباغه ای را در ظرفی از آب سرد قرار میدهند و روی آتش میگذارند چرا که اگر قورباغه را داخل ظرفی از آب جوش بیندازند، قورباغه بلافاصله فرار میکند، حال اگر ظرف آب را برروی شعله بگذارند و بتدریج دمای آب را افزایش دهند، اتفاق بسیار عجیبی رخ می دهد. زمانی که درجه حرارت آب تا حدود ۳۰ درجه سانتیگراد بالا می رود، قورباغه هیچ واکنشی نشان نمی دهد. در واقع تمامی نشانه ها حاکی از این است که او از وضعیت خود راضی و خوشحال است. با افزایش تدریجی دما، قورباغه لحظه به لحظه، سست تر و سست تر می شود تا جایی که دیگر قادر به بیرون آمدن از ظرف نیست. علی رغم اینکه هیچ مانعی برای خروج از ظرف وجود ندارد، قورباغه همانجا می ماند تا بپزد! نه خوش شانسی و فراغ بال و بیخیالی پدر و نه درایت و هوش و جسارت پسر. پسری که شاید سه تکنولوژی عصر پنجم یعنی هوش مصنوعی، ذهن سایبری و سنتز زیستی را بخدمت بگیرد و در راستای نسل جدیدی از بشر با خصایص ژنتیکی مهندسی شده پیش رود و پدری که هیچگاه به اهمیت بخاری روشن و پنجره های باز پی نبرد و من ناظری تنبل و سردرگم که هم نوای حافظ و تار را شنیده و هم صدای ربات های پیشخدمت کافه آنلاین را.
��#2�