این کتاب رو به عنوان ششمین کتاب برای چالش کتابخوانی طاقچه انتخاب کردم. انتظار داشتم که خیلی خیلی حوصلم سر بره موقع خوندنش و اصلا دوستش نداشتم ولی راستش رو بخواین اونقدرام بد نبود.
یکی از خوبیای این چالش برای من دقیقا همینه که باعث میشه کتابایی بخونم که "معمولا" نمیخونمشون و خب از این بابت خوشحالم.
داستان کتاب اینطوریه که نویسندهش توسط یک ویروسی یک جورهایی فلج شده و بعد دارای یک "حلزون" به عنوان "حیوون خونگی"ش میشه. اول بار براش عجیبه ولی خب طی زمان سعی میکنه برای حلزونش جای بهتری درست کنه و بهش توجه میکنه. قطعا اولین بار خیلی از چگونگی زندگی یا خورد و خوراک حلزون اطلاعی نداره ولی خب هرچقدر بیشتر میگذره بیشتر میفهمه که حلزون چطوریه و خب این کاملا "شگفت زده"ش میکنه و گاها که مقایسه میکنه میبینه حتی خیلی بهتر از ما انسانها هم هستند، البته از یک سری جهات قطعا!
چیزی که برای من داستان رو جذاب میکرد، البته اسمش رو نمیشه داستان گذاشت، شاید خاطرات یک نفر که بیشتر حاوی چگونگی شکم پایان و این حیوانات مخاط دار و اینکه ساختار بدنشون چطوریه و چطوری زندگی میکننه. بهرحال جذابیت داستان اینه که نویسنده حلزونش رو با دقت نسبتا زیادی "تماشا" میکنه و کلی ازش یاد میگیره. برای مثال اینکه حلزون خیلی آروم حرکت میکنه و نویسنده وقتی عمیقا بهش فکر میکنه و مدل راه رفتن (خزیدن؟!) حلزون رو توصیف میکنه به این نتیجه میرسه که خیلی ریلکس و آرومن و واقعا متفکرن و این چیزیه که انگار خیلی از آدمایی که اینطور حیوانات رو مطالعه میکردن بهش رسیدن.
ابتدای هر بخش یک تیکه و یا نوشته مربوط به موضوع همون بخش از کتابای دیگه اومده که معمولا جملات جالبیه.
خلاصه که نویسنده فقط به "تماشا" بسنده نمیکنه و ظاهرا خیلی روی حلزون ها مطالعه میکنه و خب، حضور حلزون در زندگیش وقتی که یهو و ناگهانی "فلج" شده باعث میشه که احساس بهتری داشته باشه و کمتر از تنهاییش اذیت شه.
همچنین خب یه جورایی میشه گفت که زندگی حلزون و خواصش و لیزابهش و نمیدونم دیگه چیش رو بگم، واقعا جالب بود برام!
بعضی از تیکههایی که توی کتاب هایلایت کردم:
+ طبیعت پناهگاه روح است... حتی غنیتر از تخیل انسان!
+ مشاهده قلب نویسندگی است. چه درباره جهان طبیعت باشد و چه درباره هیجانات انسان، آنچه مینویسید ناداستان باشد یا حتی داستان، هر متنی باید بر اساس مشاهده باشد، و مبتنی بر بررسی دقیق یک موقعیت یا موضوع از تمام زوایا.
+ زنده ماندن اغلب بستگی به تمرکز بر یک چیز خاص دارد: یک رابطه، یک باور، یا یک امید که تعادل خویش را بر لبه امکان حفظ کرده است. یا چیزی زودگذرتر: آنطور که آفتاب از شیشه سخت و به ظاهر نفوذناپذیر پنجرهای میگذرد و پتو را گرم میکند، یا باد، که نامرئی است اما هنگام عبور چنان پرسروصدا است که حتی از دیوارهای عایقبندیشده خانه هم به گوش میرسد.
+ هرجا که مینشیند، تنها مینشیند، جز خودش کسی را ندارد، راضی است به اینکه تمام گنج خویش باشد. (ویلیام کوپر)
+ تقریبا چنین است که انگار، بدون توجه به اینکه به کدام سلسله از جانداران تعلق دارید، هرچه جثه کوچکتری داشته باشید و جای شما روی درخت حیات پایینتر باشد، کنج بوم شناختی تعیینکنندهتری را روی زمین اشغال میکنید.
این کتاب در طاقچه بینهایت وجود داره! اگه علاقمند به کتاب "متفاوت" هستید و یا راجب علوم "کنجکاو" هستید و یا حتی از کنجکاوی لذت میبرید، به نظرم انتخاب بدی نیست. :) من از 5، بهش امتیاز 3.5 رو میدم. :)