من خودم خداناباورم، ولی مردم به دین نیاز دارند.
»جای دین را با چه چیزی میخواهی پر کنی؟ یک انسان داغدار را با چه چیزی تسلی میدهی؟
نیاز به دین را با چه چیزی برآورده میکنی؟«
چقدر مغرور و متکبر! مثل این است که بگویی: »من و جنابعالی قطعاً باهوشتر و تحصیلکردهتر از آن هستیم که
نیاز به دین و مذهب داشته باشیم. اما مردم عادی، یعنی عوامالناس، طبقه کارگر، دهاتیها و پایینشهری ها به دین نیاز دارند«.
به یاد دارم زمانی در یک کنفرانس حین سخنرانی در مورد درکِ علم اتوسط عوام، »سادهسازی بیشازحد مطالب پیچیده« را
قدری نکوهش کردم. در پرسش و پاسخ انتهای سخنرانی، یکی از حضار بلند شد و اظهار داشت سادهسازی ممکن است برای
»آشتی دادن اقلیتها و زنان با علم« ضروری باشد. لحن صدایش نشان می داد که واقعاً فکر میکند موضعی لیبرال و مترقی
دارد. میتوانم تصور کنم زنان و »اقلیتهای« حاضردر مورد این موضوع چه نظری داشتند.
قطعاً نیاز انسان به آرامش و راحتی واقعی است، اما آیا باور به اینکه کائنات به عنوان یک حق قانونی به ما راحتی و
آسایش بدهکار است، کودکانه نیست؟ نظر آیزاک آسیموف در مورد کودکماندگی شبهعلم در خصوص دین نیز صدق میکند:
»هر بخشی از شبهعلم را که بررسی کنید، پستانکی آرامکننده ، شستی برای مکیدن، یا دامن مادرانهای برای بدان آویختن پیدا
خواهید کرد.« بعالوه تعداد افرادی که از فهم مترادف نبودن »X تسلیبخش است« با » X واقعیت است« عاجزند،
مبهوت کننده است.
یک ایراد دیگر نیاز به »هدف« برای زندگی است. یک منتقد کانادایی میگوید:
آنچه خداناباوران درمورد خدا میگویند، ممکن است درست باشد. که میداند؟ اما خدا چه باشد و چه
نباشد، به وضوح چیزی در نهاد آدمی قائل به وجود هدفی برای زندگی است، هدفی که از سطح مادی
فراتر میرود. شاید فکر کنیم یک تجربهگرای منطقی تر از سایرین مانند داوکینز این جنبه الیتغیر
طبیعت انسان را به رسمیت بشناسد...اما آیا داوکینز واقعاً می پندارد اگر همگی برای یافتن حقیقت و
آرامش، به جای خواندن انجیل به سراغ کتاب توهم خدا می رفتیم، جهان مکان انسانی تری می شد؟
در واقع، از آنجا که کلمه »انسانی« را به کار بردهاید، پاسخ بله است. اما باید تأکید کنم که تسلیبخش بودن یک باور
میزان درستی آنرا باال نمیبرد. بیشک من نمیتوانم نیاز به آرامش عاطفی را انکار کنم، یا ادعا کنم جهان بینی مطرحشده در
این کتاب میتواند مثال به افراد داغدیده چیزی بیش از یک آرامش نسبی، بدهد. اما اگر آسایشخاطری که ظاهرا دین به
باورمندان ارزانی میکند مبتنی بر این فرض بسیار نامحتمل از نظر عصبشناسی باشد که ما پس از مرگ مغز همچنان زنده
میمانیم، آیا باز هم از آن دفاع میکنید؟ به هر روی، فکر نمیکنم تا بحال در یک مراسم تدفین شخصی را دیده باشم مخالف
این نظر که بخشهای غیرمذهبی مراسم )ستایش اطرافیان در وصف مرحوم، یا پخش اشعار و موسیقی موردعالقه وی( از ادعیه
مذهبی تأثیرگذارترند.
دکتر دیوید اشتون، پزشک مشاور اهل بریتانیا، پس از خواندن کتاب توهم خدا، نامهای درمورد مرگ ناگهانی پسر
دوستداشتنیِ هفدهسالهاش، لوک، در روز کریسمس سال ۲۰۰۶ ،ببرایم نوشت. درست کمی قبل از مرگ لوک، آنها با شور و
شوق درمورد بنیاد خیریهای که من برای ترویج خرد و علم راهمیاندازم، با هم صحبت کرده بودند. در مراسم خاکسپاری لوک
در جزیره من (Man of Isle ،(پدر او از جمعیت حاضر در مراسم خواست در صورتی که قصد دارند به یاد پسر مرحومش
مبلغی اهداء کنند، آنرا بنا به خواست لوک، به بنیاد من بفرستند. سی برگ چک مجموعاً به مبلغ بیش از ۲۰۰۰ پوند که بیش
از ۶۰۰ پوند آن در میخانه محلی دهکده جمعآوری شده بود، اهدا گردید. لوک مسلما پسر بسیار محبوبی بوده است.
هنگامیکه اعالمیه مراسم خاکسپاری را میخواندم، با اینکه هیچگاه لوک را از نزدیک ندیده بودم، به سختی میتوانستم جلوی
اشک هایمرا بگیرم، و اجازه خواستم آنرا در سایت net.RichardDawkins مجدداً منتشر کنم. یک نوازنده نی انبانآهنگی
محلی به نام »اِلِن والین« را نواخت. دو دوست در ستایش او سخنرانی کرککککاتک