استرس داشت وجودم رو میکشت هی با خودم کلنجار میرفتم
"نکنه کسی بفهمه؟؟.."
اون سوزش لعنتیش.. وای داشتم دیوونه میشدم وقتی هیچی هم بهش برخورد نمیکرد باز میسوخت بهش عادت کرده بودم ولی باز هم داشت نابودم میکرد
به سمت کمد رفتم تا لباس استین بلندم رو ور دارم هوا هنوز سرد نبود ولی مجبور بودم لباس رو پوشیدم و استین رو تا جای ممکن پایین اوردم فقط انگشتام معلوم بود
"حالا خوبه. اینجوری دیگه معلوم نیست" نگاهی به خودم توی اینه میندازم و لبخندی تظاهری میزنم " البته براشون مهم نیست چرا انقدر تلاش میکنم تا مخفیش کنم؟" همینطور که با خودم حرف میزدم و استین رو درست میکردم یاد اون لحظه میوفتم.
اون لحظه مزخرف که انقدر حالم بد بود دوباره به سمتش رفتم به سمت اون دردی که درد های دیگه رو باهاش فراموش میکردم انگار راهی برای فراری از مشکلات بود
به نوعی ارامش داشت و انگار خالی میشدم.انگار اون درد و غم و عقده های که دفن شده رو سر خودم خالی میکردم
حس عجیبی بود هرسری هم بیشتر معتادش میشدم هر سری خط هارو بیشتر و از افقی به عمودی تغیرش میدادم و هر سری دردناک تر بود همینطور که به خودم توی اینه نگاه میکردم چشمم به تیغی که اون گوشه افتاده بود نگاهش کردم و پوزخندی احمقانه تحویلش دادم.
خوب میدونستم کار خوبی نبود ولی چیکار میکردم؟ جایگزین درد هام شده بود اون زخم های روی دستم. جایگزین درد های روحم شده بود...
زمان زیادی گذشته. جای زخم ها داره از بین میره کسی رو نداشتم بهش قول بدم دیگه انجامش نمیدم ولی خودم به مرور زمان فهمیدم جایگزین کردن درد کمکی نمیکنه و فقط داشتم سر خودمو گرم میکردم با کاری که کمکی نمیکرد.
سعی کنید هیچوقت به خودتون اسیب نزنین به هر روشی فرقی نداره درسته ادم حس میکنه براش یه راه فراره و با تست اول براش هیجان انگیزه و انگار جایگزین درد های روحیشه ولی اینو بدونین که ارزشمند ترین ادم زندگیتون خودتونین و تنها کسی که میتونه کمکتون کنه خودتونین. شاید انقدر زندگیتون بد پیش رفته بخواین انکارش کنین و دیگه امیدی نداشته باشین میفهمم اشکالی نداره. ولی لطفا سعی کنید
به همون تنها کس زندگیتون اسیب نزنید