ویرگول
ورودثبت نام
Mina
Minaچرا قلمم جدیدا اینطور مینویسد؟ شاید همیشه اینطور مینوشت؟ دنیا به اندازه کافی دردناک هست من چرا دارم بدترش میکنم؟
Mina
Mina
خواندن ۲ دقیقه·۵ ماه پیش

احساسات

گاهی احساسات را نمیشود خاموش کرد اما نمیتوان بیانش هم کرد

ان احساسات لعنتی که دیگر طبقه بندی هم نمیشوند فقط نامرتب پخش شدند

شما را نمیدانم ولی ابراز احساسات برای من بسیار سخت است و حتی به یاد نمیاورم از اول اینگونه بودم یا اینگونه شدم به یاد نمیاورم

اما این را میدانم که ان احساسات لعنتی طاقت فرسا هستند. عادت کرده ام انها را در خودم نگه دارم حتی یکسری از انها روی کاغد هم نمیخواهند بیایند فقط میخواهند مخفی بماند انگار از هر اتفاقی که خواهد افتاد میترسند حتی نمیداند چگونه باید بیرون بیایند و ابراز شوند

گاهی با خود فکر میکنم خب که چی؟ چرا باید اصلا ابرازشان کنم؟ شاید وقتی ابرازشان کنم سبک تر شوم ولی حس دیگری به جمع دوستانش حس های دیگر میپیوندد

"عذاب وجدان"

-چرا این را گفتم دیگری خودش کلی مشکلات دارد من دیگر اینجا چه میگویم

-حتما فکر میکند احمقی چیزی هستم

-اه میدانستم ان سرزنش ها شروع میشود از اول نباید میگفتم هم او را خسته کردم هم خودم

و خلاصه این احساسات جدید پیش من میایند

من هم که بسیار مهمان نواز

علاوه بر ان بسیار پیچیده است چگونه بگویم بعضی احساسات حتی نمیشود به زبان اورد زیرا بسیار عجیب شاید هم بی رحمانه یا بسیار احساسی و خجالت اور هستند.

و بدتر از ان احساسات مبهم

که حتی نمیدانی و نمیدانی و نمیدانی...

امان از ان احساسات

احساساتی که حس میکنم مدتی است قایم شدند و نمیخواهند خودشان را نشان دهند

احساساتی که از اتفاقات بعد از ان هراس دارند

احساساتی که گویی بهتر است گفته نشوند

احساساتی که حتی نمیدانم چه احساساتی هستند فقط هستند

احساسات احساسات احساسات احساسات احساسات احساسات احساسات احساسات احساسات احساسات احساسات احساسات احساسات احساسات احساسات احساسات احساسات احساسات احساسات احساسات

احساسات لعنتی ای که دیگر حتی چیزی ندارم درموردشان بگوییم البته که مشکل هم همین است..

فقط میتوانم بگویم حواستان باشد خودتان را با احساساتان گم نکنید ان گوشه تاریک جذاب نیست احساسات خود را انجا حبس نکنید جوری که انگار دیگر وجود ندارند هستند اما انقدر گفته نشدند دیگر نیستند

وقتی دیگر ابراز شدن درکار نیست و ان احساسات دفن شده در مغز که نمیتوان با انها کاری کرد به چه درد میخورد؟

وجودشان فقط باعث اسیب داخلی میشود اما این اسیب به قدری گسترش یافته که به در های ورود هم اسیب رسانده حال قفل خراب شده و کلیدی دیگر نیست دگر باز نمیشود احساسات انجا گیر افتادند و مجبورند همانجا بماند بماند تا یک روز کلیدی پیدا شود

اما اگر کلیدی هم پیدا شود ایا ان قفل باز میشود؟

احساسات
۱۶
۳
Mina
Mina
چرا قلمم جدیدا اینطور مینویسد؟ شاید همیشه اینطور مینوشت؟ دنیا به اندازه کافی دردناک هست من چرا دارم بدترش میکنم؟
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید