ویرگول
ورودثبت نام
Mina
Minaچرا قلمم جدیدا اینطور مینویسد؟ شاید همیشه اینطور مینوشت؟ دنیا به اندازه کافی دردناک هست من چرا دارم بدترش میکنم؟
Mina
Mina
خواندن ۲ دقیقه·۱۴ ساعت پیش

اهمیتی ندارد

مشکلاتش بیش از حد روی هم انباشته شده بودند به گونه ای که حتی نمیدانست از کدام باید شروع کند همواره در فکر این بود که باید چه کند اصلا کاری از دستش بر می امد؟

در همان لحظاتی که وقتش را صرف فکر کردن به این موضوعات میکرد به مشکلاتش خروار خروار اضافه میشد و همچنان افسوس میخورد

او استرسی ترین ادمی بود که میشناختم اگر یک کار کوچک را درست انجام نمیداد بار ها خودش را سرزنش میکرد و تلاش میکرد همچی به نحو احسنت باشد وگرنه دیوانه میشد

راستی او همواره اضطراب داشت. و دست و پا میزد تا هیچ چیز از قلم نیوفتد و بتواند کار های روزمره خود رو به اتمام برساند و به سراغ وظایف دیگرش برود و فکری به مشکلاتی که روی هم افتاده بودند بکند

تمنا میکرد تا بتواند ذره ای از ان کوه بدبختی هایش کم کند او امیدوار بود و تلاش میکرد تا شاید روز خوبی از راه برسد و دیگر مشکلی نباشد اما هیچوقت موفقیت امیز نبود و همچی بدتر میشد....

مدت بسیاری اینگونه گذشت اما یک روز او متوجه چیزی شد

متوجه شد دیگر تمنا نمیکند دیگر نگران نیست دیگر اگر کار ها به نحو احسنت انجام نشود موردی ندارد.

او خودش را دید که گوشه ای نشسته و به مشکلاتش خیره است اما او دیگر مثل قبل جلو نمیرود تا مقداری از انها کم کند

فقط خیره است خیره مانند روحی شکست خورده

کاری نمیکند دیگر حتی مضطرب نیست فقط تماشا میکند که اطرافش چه اتفاقاتی رخ میدهد

دیگر تلاشی نمیکند دیگر دست و پا نمیزند مشکلاتش دیگر برایش اهمیتی ندارند حتی اگر ناگهانی کوه بدبختی هایش روی سرش اوار شود برایش مهم نیست

اری دیگر برایش مهم نیست چه میشود

برایش مهم نیست افراد روزانه از او چه انتظاراتی دارند

برایش مهم نیست که روز به روز به لیست کار های عقب افتاده اش اضافه میشود

دیگر اهمیتی ندارد که سرزنش بشود

دیگر مهم نیست که تنها بماند

هیچ یک ذره ای برای او مهم نیست حال او گمان میکرد در باتلاقی گیر افتاده پس دست و پا زدن کمکی نمیکند پس همانطور بی اهمیت به همچیز در باتلاق وایمیستد بدون هیچ تلاش و کوششی

حتی اگر در باتلاق هم غرق شود اشکالی ندارد زیرا او همچیز را از دست داده حتی ان بخش پررنگ از وجودش که اهمیت میداد و تمنای زندگی را میکرد همان بخشی که تا الان امیدوار نگهش داشته بود

کاری از دستش بر نمیاید کوه مشکلات روی سرش ریخته و در باتلاق زندگی گیر افتاده و مهمترین بخش وجودش که اهمیت میداد را از دست داده

و دیگر هیچ چیز برایش مهم نیست

حال چه میکرد؟ تماشا میکرد چگونه از دست میرود یا کسی او را از باتلاق بیرون میکشد؟ اصلا کسی هم وجود دارد؟ نمیدانم اصلا اهمیتی ندارد

اهمیتنگرانمشکلات زندگی
۸
۲
Mina
Mina
چرا قلمم جدیدا اینطور مینویسد؟ شاید همیشه اینطور مینوشت؟ دنیا به اندازه کافی دردناک هست من چرا دارم بدترش میکنم؟
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید