این روزا که همه چی بوی کرونا میده و سعی دارم همه درسای ین ترمم رو با نمره خوبی پاس کنم و دچار یه سردرگمی عجیب بودم یه تلنگر صبحانه حالمو بهتر کرد.عادت ندارم با جزئیات بنویسم ولی فک کنم میخوام تعریف کنم چیشد. اول خودمو معرفی کنم من مینا حاصلی دانشجو ترم ۲ دانشگاه خلیج فارسم و مهندسی نرم افزار میخونم.قبل دانشگاه تقریبا هیچی از برنانه نویسی نمیدونستم و الان که یه چیزای اولیه میدونم دچار سردرگمی توی انتخاب شاخه مورد علاقم شدم. اگه دانشگاه رفته باشین میدونین که هر رشته یه انجمن علمی داره. انجمن علمی ما توی اینستاگرام با آدمای موفق رشته خودمون که از دانشگاه خودمون فارغ التحصیل شدن لایو میزاره و باهاشون مصاحبه میکنه. هفته پیش بود که با خانم باوی مصاحبه کردن اولش فکر کردم از اونایی هست که هزار جا باهاش مصاحبه میشه ولی بعد دیدم نه گویا تازه از ایران رفتن و خیلی خون گرم و خاکی به سوالا جواب میدن. این وسط اسم لینکدین رو آوردن و قبلش فقط اسمشو شنیده بودم. خلاصه شد یه انگیزه ای واسم تا برم با لینکدین آشنا شم. از حرفاشون میشد فهمید که آره پاشو برو و با آدمای خفن رشته خودت ارتباط برقرار کن، برو خودتو بهشون بشناسند این راه موفقیته!
راستش فکر میکردم باید خیلی خفن بشم تا بتونم با آدمای خفن ارتباط برقرار کنم. خلاصه رفتم و توی لینکدین بهشون پیام دادم و خودمو معرفی کردم. بعد از چنتا سوال پرسیدن بهم یه پیشنهاد جذاب دادن اینکه بهشون زنگ بزنم و واقعا واسم تو اولین لحظه شوک بود که خب حالا چی بگم من فقط با دوستام یا نهایتن مسئول فروشگاهی اسنپی چیزی حرف زده بودم. وی دل را به دریا زد و زنگ زد...
زنگ زدم و گفتم که احساس احمق بودن میکنم تو رشتم و واقعا نمیدونم دارم چیکار میکنم. وقتی کنکوری بودم فکر میکردم خب بعد کنکور همه ایندم رواله ولی وقتی اومدم دانشگاه دیدم که نه تازه دغدغه هام شروع شده.
خلاصه که کلی حرف های مفید و جالب بهم زدن و حالمو کلی بهتر کردن.
ویرگول رو هم ایشون بهم معرفی کردن و الان اینجام و اولین نوشتم تموم شد:)