میر سبحان
میر سبحان
خواندن ۱۴ دقیقه·۵ ماه پیش

ده فرمان در گرافیک

ده فرمان در گرافیک از میلتون گلیزر

شما تنها برای افرادی میتوانید کار کنید که آنها را دوست دارید

این یک قانون عجیب است و یادگیری آن برای من زمان زیادی برد، زیرا در واقع در ابتدای کارم احساس متفاوتی داشتم. حرفه‌ای بودن ایجاب می‌کرد که شما افرادی را که برایشان کار می‌کنید دوست نداشته باشید یا حداقل رابطه‌ای در حد فاصله با آنها داشته باشید، که به این معنی بود که من هرگز با مشتری ناهار نمی‌خوردم یا آنها را در مجامع اجتماعی نمی‌دیدم. سپس چند سال پیش متوجه شدم که عکس این قضیه درست است. کشف کردم که تمام کارهایی که انجام داده‌ام و معنادار و مهم بوده‌اند، از یک رابطه محبت‌آمیز با مشتری نشأت گرفته‌اند. و من درباره حرفه‌ای بودن صحبت نمی‌کنم؛ من درباره محبت صحبت می‌کنم. من درباره این صحبت می‌کنم که شما و مشتری برخی زمینه‌های مشترک داشته باشید. در واقع، دیدگاه شما نسبت به زندگی به نوعی با مشتری همخوانی داشته باشد، در غیر این صورت یک مبارزه تلخ و ناامیدکننده خواهد بود.

اگر انتخابی دارید، هرگز شغلی نداشته باشید

یک شب در ماشینم بیرون دانشگاه کلمبیا نشسته بودم، جایی که همسرم شرلی در حال تحصیل انسان‌شناسی بود. در حالی که منتظر بودم، به رادیو گوش می‌دادم و شنیدم که مصاحبه‌کننده‌ای پرسید: "حالا که به ۷۵ سالگی رسیده‌اید، آیا توصیه‌ای برای مخاطبان ما درباره چگونگی آماده شدن برای دوران پیری دارید؟" صدای عصبانی گفت: "چرا این روزها همه درباره پیری از من سؤال می‌کنند؟" من صدا را به عنوان جان کیج شناختم. مطمئنم که بسیاری از شما می‌دانید او که بود - آهنگساز و فیلسوفی که افرادی مانند جاسپر جانز و مرس کانینگهام و همچنین دنیای موسیقی را به طور کلی تحت تأثیر قرار داد. من او را کمی می‌شناختم و سهم او در زمان ما را تحسین می‌کردم. او گفت: "می‌دانید، من واقعاً می‌دانم چگونه برای پیری آماده شوم. هرگز شغلی نداشته باشید، زیرا اگر شغلی داشته باشید، روزی کسی آن را از شما خواهد گرفت و آنگاه شما برای دوران پیری‌تان آماده نخواهید بود. برای من، از ۱۲ سالگی همیشه همینطور بوده است. هر صبح که از خواب بیدار می‌شوم، سعی می‌کنم بفهمم امروز چگونه نان بر سفره بگذارم؟ در ۷۵ سالگی هم همین است، هر صبح که بیدار می‌شوم فکر می‌کنم امروز چگونه نان بر سفره بگذارم؟ من به طرز فوق‌العاده‌ای برای دوران پیری‌ام آماده هستم.

بعضی افراد سمی هستند، از آنها دوری کنید

این یک زیرمتن از شماره یک است. در دهه شصت مردی به نام فریتز پرلز بود که یک درمانگر گشتالت بود. درمان گشتالت از تاریخ هنر نشأت می‌گیرد و پیشنهاد می‌کند که شما باید "کل" را قبل از درک جزئیات بفهمید. آنچه باید به آن نگاه کنید، کل فرهنگ، کل خانواده و جامعه و غیره است. پرلز پیشنهاد کرد که در تمام روابط، افراد می‌توانند نسبت به یکدیگر یا سمی باشند یا تغذیه‌کننده. لزوماً درست نیست که یک فرد در هر رابطه‌ای سمی یا تغذیه‌کننده باشد، اما ترکیب هر دو نفر در یک رابطه نتایج سمی یا تغذیه‌کننده تولید می‌کند. و نکته مهمی که می‌توانم به شما بگویم این است که آزمونی وجود دارد تا مشخص کنید آیا کسی در رابطه با شما سمی است یا تغذیه‌کننده. اینجا آزمون است: شما مدتی را با این شخص گذرانده‌اید، یا نوشیدنی خورده‌اید یا برای شام رفته‌اید یا به یک مسابقه ورزشی رفته‌اید. خیلی مهم نیست اما در پایان آن زمان مشاهده می‌کنید که آیا بیشتر انرژی دارید یا کمتر. آیا خسته هستید یا سرحال. اگر بیشتر خسته هستید پس مسموم شده‌اید. اگر انرژی بیشتری دارید تغذیه شده‌اید. این آزمون تقریباً خطاناپذیر است و پیشنهاد می‌کنم برای بقیه عمرتان از آن استفاده کنید.

حرفه‌ای بودن کافی نیست، یا خوب دشمن عالی است

در اوایل حرفه‌ام می‌خواستم حرفه‌ای باشم، این تمام آرزوی من در اوایل زندگی‌ام بود زیرا به نظر می‌رسید حرفه‌ای‌ها همه چیز را می‌دانند - نه به این دلیل که برای آن پول می‌گرفتند. بعدها پس از مدتی کار کردن کشف کردم که حرفه‌ای بودن خودش یک محدودیت است. در نهایت، حرفه‌ای بودن در اکثر موارد به معنای کاهش ریسک است. پس اگر می‌خواهید ماشین‌تان را تعمیر کنید، به مکانیکی مراجعه می‌کنید که می‌داند چگونه هر بار به همان روش با مشکلات انتقال قدرت برخورد کند. فکر می‌کنم اگر به جراحی مغز نیاز داشته باشید، نمی‌خواهید دکتر با روش جدیدی برای اتصال پایانه‌های عصبی‌تان تجربه کند. لطفاً آن را به روشی انجام دهید که در گذشته جواب داده است.

متأسفانه در حوزه ما، در به اصطلاح خلاقیت - من از این کلمه متنفرم زیرا اغلب از آن سوء استفاده می‌شود. همچنین از این واقعیت متنفرم که به عنوان اسم استفاده می‌شود. می‌توانید تصور کنید کسی را "خلاق" بنامید؟ به هر حال، وقتی کاری را به صورت تکراری برای کاهش ریسک انجام می‌دهید یا آن را به همان روشی که قبلاً انجام داده‌اید انجام می‌دهید، مشخص است چرا حرفه‌ای بودن کافی نیست. در نهایت، آنچه در حوزه ما بیش از هر چیز دیگری مورد نیاز است، تخطی مداوم است. حرفه‌ای بودن اجازه این کار را نمی‌دهد زیرا تخطی باید امکان شکست را در بر بگیرد و اگر حرفه‌ای هستید، غریزه شما شکست نخوردن است، بلکه تکرار موفقیت است. بنابراین حرفه‌ای بودن به عنوان یک آرمان مادام‌العمر، هدفی محدود است.

کمتر لزوماً بیشتر نیست

به عنوان فرزند مدرنیسم، این شعار را تمام عمرم شنیده‌ام. کمتر بیشتر است. یک صبح هنگام بیدار شدن متوجه شدم که این کاملاً بی‌معنی است، یک گزاره مضحک و همچنین تقریباً بی‌معنا است. اما عالی به نظر می‌رسد زیرا در درون خود تناقضی دارد که در برابر درک مقاومت می‌کند. اما وقتی به تصویر تاریخ جهان فکر می‌کنید، این گزاره ساده لوحانه است. اگر به یک فرش ایرانی نگاه کنید، نمی‌توانید بگویید که کمتر بیشتر است زیرا متوجه می‌شوید که هر بخش از آن فرش، هر تغییر رنگ، هر تغییر شکل برای موفقیت زیبایی‌شناختی آن کاملاً ضروری است. نمی‌توانید به من ثابت کنید که یک فرش تک رنگ آبی به هیچ وجه برتر است. این در مورد کارهای گائودی، مینیاتورهای ایرانی، آرت نوو و همه چیزهای دیگر نیز صدق می‌کند. با این حال، من جایگزینی برای این گزاره دارم که فکر می‌کنم مناسب‌تر است. "فقط به اندازه کافی، بیشتر است."

۶. به سبک نباید اعتماد کرد

فکر می‌کنم این ایده اولین بار زمانی به ذهنم رسید که به یک حکاکی شگفت‌انگیز از یک گاو نر توسط پیکاسو نگاه می‌کردم. این تصویر برای داستانی از بالزاک به نام "شاهکار پنهان" بود. مطمئنم همه شما آن را می‌شناسید. گاوی است که در ۱۲ سبک مختلف از نسخه بسیار طبیعت‌گرایانه تا انتزاع تک خطی کاملاً تقلیل یافته و همه چیز در بین آنها بیان شده است. آنچه فقط با نگاه کردن به این تک چاپ مشخص است، این است که سبک بی‌ربط است. در هر یک از این موارد، از انتزاع شدید تا طبیعت‌گرایی حاد، آنها فارغ از سبک، فوق‌العاده هستند. وفادار بودن به یک سبک مضحک است. سبک شایسته وفاداری شما نیست.

باید بگویم که برای متخصصان طراحی قدیمی این یک مشکل است زیرا این حوزه بیش از هر چیز دیگری توسط ملاحظات اقتصادی هدایت می‌شود. تغییر سبک معمولاً به عوامل اقتصادی مرتبط است، همانطور که همه شما که مارکس را خوانده‌اید می‌دانید. همچنین خستگی زمانی رخ می‌دهد که مردم چیز مشابهی را بیش از حد و اغلب می‌بینند. بنابراین هر ده سال یا همین حدود، یک تغییر سبکی رخ می‌دهد و چیزها طوری ساخته می‌شوند که متفاوت به نظر برسند. فونت‌ها به مد می‌آیند و از مد می‌افتند و سیستم بصری کمی تغییر می‌کند.

اگر برای مدت طولانی به عنوان یک طراح فعالیت می‌کنید، با یک مشکل اساسی روبرو هستید که چه کاری باید انجام دهید. منظورم این است که شما یک واژگان، یک فرم که مختص خودتان است را توسعه داده‌اید. این یکی از راه‌هایی است که شما خود را از همکارانتان متمایز می‌کنید و هویت خود را در این زمینه ایجاد می‌کنید. چگونگی حفظ سیستم اعتقادی و ترجیحات خودتان به یک عمل متعادل واقعی تبدیل می‌شود. سؤال اینکه آیا شما تغییر را دنبال می‌کنید یا فرم متمایز خود را حفظ می‌کنید، دشوار می‌شود. همه ما کار متخصصان برجسته‌ای را دیده

نحوه زندگی شما مغزتان را تغییر می‌دهد

مغز پاسخگوترین اندام بدن است. در واقع، این اندام نسبت به همه اندام‌های بدن، بیشترین حساسیت را به تغییر و بازسازی دارد. من دوستی به نام جرالد ادلمن دارم که یک دانشمند بزرگ در زمینه مطالعات مغز است و او می‌گوید که قیاس مغز با یک کامپیوتر، رقت‌انگیز است. مغز در واقع بیشتر شبیه به یک باغ بیش از حد رشد کرده است که مدام در حال رشد و پراکندن دانه‌ها، بازسازی و غیره است. و او معتقد است که مغز، به شیوه‌ای که ما کاملاً از آن آگاه نیستیم، نسبت به تقریباً هر تجربه زندگی و هر برخوردی که داریم، حساس است.

من چند سال پیش از داستانی در یک روزنامه درباره جستجو برای گوش مطلق فریفته شدم. گروهی از دانشمندان تصمیم گرفتند که می‌خواهند بفهمند چرا برخی افراد گوش مطلق دارند. می‌دانید برخی افراد یک نت را دقیقاً می‌شنوند و قادرند آن را با همان زیر و بمی دقیق تکرار کنند. برخی افراد گوش نسبی دارند؛ گوش مطلق حتی در میان موسیقی‌دانان نادر است. دانشمندان کشف کردند - نمی‌دانم چطور - که در میان افراد با گوش مطلق، مغز متفاوت بود. برخی از لوب‌های مغز تغییر یا تغییر شکلی را متحمل شده بودند که همیشه در افراد دارای گوش مطلق وجود داشت. این به خودی خود جالب بود. اما بعد چیزی حتی جذاب‌تر کشف کردند. اگر تعدادی بچه را می‌گرفتید و به آنها در سن ۴ یا ۵ سالگی ویولن یاد می‌دادید، پس از چند سال برخی از آنها گوش مطلق پیدا می‌کردند، و در تمام این موارد ساختار مغزشان تغییر کرده بود.

خب این برای بقیه ما چه معنایی می‌تواند داشته باشد؟ ما تمایل داریم باور کنیم که ذهن بر بدن تأثیر می‌گذارد و بدن بر ذهن تأثیر می‌گذارد، اگرچه معمولاً باور نداریم که هر کاری که انجام می‌دهیم بر مغز تأثیر می‌گذارد. من متقاعد شده‌ام که اگر کسی از آن طرف خیابان سر من داد بزند، مغز من می‌تواند تحت تأثیر قرار بگیرد و زندگی‌ام ممکن است تغییر کند. به همین دلیل است که مادرتان همیشه می‌گفت، "با آن بچه‌های بد نگرد." مامان درست می‌گفت. فکر زندگی و رفتار ما را تغییر می‌دهد.

من همچنین معتقدم که نقاشی به همین شیوه عمل می‌کند. من مدافع بزرگ نقاشی هستم، نه برای اینکه تصویرساز شوید، بلکه چون معتقدم نقاشی مغز را به همان شیوه‌ای تغییر می‌دهد که جستجو برای ایجاد نت درست، مغز یک ویولونیست را تغییر می‌دهد. نقاشی همچنین شما را هوشیار می‌کند. باعث می‌شود به آنچه نگاه می‌کنید توجه کنید، که کار چندان آسانی نیست.

شک بهتر از قطعیت است

همه همیشه درباره اعتماد به نفس در باور به آنچه انجام می‌دهید صحبت می‌کنند. یادم می‌آید یک بار به کلاس یوگا رفتم که معلم گفت، از نظر معنوی، اگر باور داشته باشید که به روشنگری رسیده‌اید، صرفاً به محدودیت خود رسیده‌اید. فکر می‌کنم این در یک معنای عملی هم درست است. باورهای عمیق از هر نوعی مانع از باز بودن شما نسبت به تجربه می‌شوند، به همین دلیل است که من همه مواضع ایدئولوژیک قاطعانه را مشکوک می‌دانم. وقتی کسی خیلی عمیق یا خیلی زیاد باور دارد، مرا عصبی می‌کند. فکر می‌کنم شکاک بودن و زیر سؤال بردن همه باورهای عمیق ضروری است.

البته باید تفاوت بین شک‌گرایی و بدبینی را بدانیم زیرا بدبینی به اندازه باور پرشور، محدودیتی برای گشودگی فرد نسبت به جهان است. آنها به نوعی دوقلو هستند. و سپس به شکلی بسیار واقعی، حل هر مشکلی مهم‌تر از درست بودن است.

در دنیای هنر و طراحی، حس قابل توجهی از خودحق‌پنداری وجود دارد. شاید این از مدرسه شروع می‌شود. مدرسه هنر اغلب با مدل آین رند از شخصیت منفرد که در برابر ایده‌های فرهنگ اطراف مقاومت می‌کند، شروع می‌شود. نظریه آوانگارد این است که شما به عنوان یک فرد می‌توانید جهان را تغییر دهید، که تا حدی درست است. یکی از نشانه‌های یک خودِ آسیب‌دیده، قطعیت مطلق است.

مدارس ایده عدم سازش و دفاع از کار خود به هر قیمتی را تشویق می‌کنند. خب، مسئله در کار معمولاً همه چیز درباره ماهیت سازش است. شما فقط باید بدانید در چه چیزی سازش کنید. پیگیری کورکورانه اهداف خود که امکان درست بودن دیگران را رد می‌کند، اجازه نمی‌دهد...

درباره پیر شدن

سال گذشته کسی کتاب دلنشینی به نام "پیر شدن با وقار" نوشته راجر روزنبلات به من داد. آن را در روز تولدم دریافت کردم. در آن زمان از عنوان آن قدردانی نکردم، اما حاوی مجموعه‌ای از قوانین برای پیر شدن با وقار است. اولین قانون بهترین است. قانون شماره یک این است که "مهم نیست." "مهم نیست که شما چه فکری می‌کنید. از این قانون پیروی کنید و دهه‌ها به عمرتان اضافه خواهد شد. مهم نیست که دیر یا زود باشید، اینجا یا آنجا باشید، اگر آن را گفتید یا نگفتید، اگر باهوش بودید یا احمق بودید. اگر روز بد مویی داشتید یا روز بی‌مویی، یا اگر رئیستان چپ چپ به شما نگاه کرد یا دوست پسر یا دوست دخترتان چپ چپ به شما نگاه کرد، اگر شما چپ چپ هستید. اگر آن ترفیع یا جایزه یا خانه را نگرفتید یا اگر گرفتید - مهم نیست." حکمت در نهایت.

سپس جوک شگفت‌انگیزی شنیدم که به نظر می‌رسید به قانون شماره ۱۰ مربوط است. یک قصاب صبح در حال باز کردن مغازه‌اش بود و همانطور که این کار را می‌کرد، یک خرگوش سرش را از در داخل آورد. قصاب وقتی خرگوش پرسید "کلم داری؟" تعجب کرد. قصاب گفت "اینجا یک بازار گوشت است - ما گوشت می‌فروشیم، نه سبزیجات." خرگوش پرید و رفت. روز بعد قصاب در حال باز کردن مغازه است و مطمئناً خرگوش سرش را داخل می‌آورد و می‌گوید "کلم داری؟" قصاب که حالا عصبانی شده می‌گوید "گوش کن جونور کوچولو، دیروز بهت گفتم ما گوشت می‌فروشیم، سبزیجات نمی‌فروشیم و دفعه بعد که اینجا بیای، گلویت رو می‌گیرم و اون گوش‌های آویزونت رو به زمین میخ می‌کنم." خرگوش با عجله ناپدید شد و تا یک هفته هیچ اتفاقی نیفتاد. سپس یک صبح خرگوش سرش را از گوشه در داخل آورد و گفت "میخ داری؟" قصاب گفت "نه." خرگوش گفت "باشه. کلم داری؟"

حقیقت را بگویید

جوک خرگوش مرتبط است زیرا به نظرم رسید که جستجوی کلم در یک قصابی ممکن است مانند جستجوی اخلاق در حوزه طراحی باشد. ممکن است آشکارترین مکان برای یافتن هیچ کدام نباشد. جالب است مشاهده کنیم که در کد اخلاقی جدید AIGA، اطلاعات مفید قابل توجهی درباره رفتار مناسب با مشتریان و سایر طراحان وجود دارد، اما حتی یک کلمه درباره رابطه طراح با عموم مردم نیست. ما از یک قصاب انتظار داریم که به ما گوشت قابل خوردن بفروشد و کالای خود را اشتباه معرفی نکند. یادم می‌آید خواندم که در دوران استالین در روسیه، هر چیزی که برچسب گوشت گوساله داشت در واقع مرغ بود. نمی‌توانم تصور کنم هر چیزی که برچسب مرغ داشت چه بوده است.

ما می‌توانیم برخی انواع بدنمایی را بپذیریم، مانند مبهم گویی درباره مقدار چربی در همبرگر، اما وقتی یک قصاب آگاهانه به ما گوشت فاسد می‌فروشد، به جای دیگری می‌رویم. آیا ما به عنوان طراح، مسئولیت کمتری نسبت به مخاطبان خود داریم تا یک قصاب؟ هر کسی که علاقه‌مند به مجوز دادن به حوزه ما است، ممکن است توجه کند که دلیل اختراع مجوز، محافظت از عموم مردم است، نه طراحان یا مشتریان. "آسیب نرسانید" توصیه‌ای به پزشکان در مورد رابطه‌شان با بیمارانشان است، نه با همکارانشان یا شرکت‌های دارویی. اگر ما مجوز داشتیم، گفتن حقیقت ممکن بود بیشتر در مرکز آنچه انجام می‌دهیم قرار گیرد.

میلون گلیزر که بود ؟

میلتون گلیزر (Milton Glaser) یک طراح گرافیک و تصویرساز آمریکایی بسیار مشهور و تأثیرگذار بود. او در سال 1929 در نیویورک متولد شد و در سال 2020 درگذشت. برخی از نکات مهم درباره او عبارتند از:

  • 1. شهرت: گلیزر یکی از مشهورترین و تأثیرگذارترین طراحان گرافیک قرن بیستم محسوب می‌شود.
  • 2. لوگوی "I ❤ NY": او خالق لوگوی معروف "I ❤ NY" است که در سال 1977 برای کمپین گردشگری نیویورک طراحی شد و به یکی از نمادهای فرهنگ پاپ تبدیل شد.
  • 3. مجله New York: گلیزر یکی از بنیانگذاران مجله New York در سال 1968 بود.
  • 4. پوسترهای مشهور: او پوسترهای مشهور زیادی از جمله پوستر باب دیلن با موهای رنگی روانشناختی را طراحی کرد.
  • 5. سبک: کار او ترکیبی از سبک‌های مدرن و کلاسیک بود و اغلب از رنگ‌های روشن و طرح‌های جسورانه استفاده می‌کرد.
  • 6. تأثیر: گلیزر تأثیر عمیقی بر دنیای طراحی گرافیک و تبلیغات گذاشت و الهام‌بخش نسل‌های بعدی طراحان بود.
  • 7. جوایز: او جوایز متعددی از جمله مدال ملی هنر آمریکا را دریافت کرد.

گلیزر به خاطر نوآوری، خلاقیت و تأثیر ماندگارش در دنیای طراحی گرافیک شناخته شده است.

طراحی گرافیکتغییر
دانشجو نرم افزار
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید