ویرگول
ورودثبت نام
فاطمه اسفندی
فاطمه اسفندی
خواندن ۳ دقیقه·۱۵ روز پیش

ذهن نامتمرکز

این هفته، هفته‌ی پرکاری داشتم. شاید به نظر بقیه آنچنان پرکار نیاد اما برای من که تقریبا هیچ کار خاصی نمی‌کنم، پرکار بود. از بیشتر کلاس ها امتحان گرفتم و برگه هاشون رو همون روز تصحیح کردم. خیلی حس خوبیه وقتی برگه‌ها برای تصحیح کردن روی هم جمع نمیشه. درسته که امسال چهارتا مدرسه می‌رم اما حس می‌کنم انرژی بیشتری دارم!!!! حتی با اینکه رفت و آمد به روستا وحتی توی شهر سخته(چون ماشین ندارم و راهم دوره، آخه ما توی قسمت ناحیه یک آموزش و پرورش زندگی می‌کنیم ولی من محل خدمتم ناحیه۲ آ.پ هست)!!!

میدونی موقع رفتن به روستا، دیدن کوهی، که روستا رو در آغوش خودش قرار داده دوست دارم. اینجوری که تو؛داری از سطح دریا بالاتر می‌ری و وقتی پایین هستی کوه رو می‌بینی و وقتی به بالا می‌رسی منظره درخت‌های پراکنده که شبیه جنگل هستند، توی مردمک چشمات جا خوش می‌کنه.



امسال تصمیم گرفتم به بچه ها کتاب کار معرفی کنم، اما وسطش پشیمون شدم چون فهمیدم این کتاب اصلا توی شهر ما نیست و باید سفارش بدیم تا از جای دیگه بیاد. چاره ای نبود حالا که به بچه ها گفتم باید بهش عمل کنم. ۴تا کلاس اسم دادن و پول کتاب رو به حساب ریختن. تازه همه بچه های کلاس هم نبودن! یکشنبه‌ی این هفته کتاب ها رسید و رفت انبار!! خانم سرگروه‌مون گفته بود کتاب ها میاد ترمینال و ترمینال همه که به خونه ما نزدیکه اما کتاب ها رفته بود باربری و باربری از خونه ما خیلی دوره. میدونی استان هرمزگان یک استان خطی‌ هست. و خب بندرعباس هم ازش تبعیت کرده و خطی‌ه و من از این سر خط رفتم اون سر خط تا کتاب های خودم و چند معلم دیگه رو تحویل بگیرم. بابام رفته بود جلسه اولیامربیان پس باید خودم می‌رفتم چون کتاب ها یک روز توی انبار مونده بود و اگه نمی‌رفتم هزینه نگه‌داریش زیاد میشد. فکر می‌کنی چقدر شد پول اسنپم؟ ۸۶هزار ناقابل. نمیدونم توی شهرهای شما این زیاده یا کم ولی تابستون پارسال که رفته بودیم اصفهان قیمت اسنپ خیلی ارزون تر بود. یعنی ما که توی بندر زندگی می‌کنیم از اونا که توی کلان‌شهر زندگی می‌کنن بیشتر هزینه می‌کنیم!!!!‌

کتاب ها رو بردم در مدرسه تا خانم سرگروه تقسیم کنه. تا اونجا شد ۷۰تومن. از در مدرسه تا خونه هم با تاکسی ون اومدم. فردا که کتاب ها رو از مدرسه بردم خونه به نظرت چقدر دادم؟ ۹۰تومن ناقابل. چون ۲ظهر دیگه توی شهر نه ماشین هست نه تاکسی نه ون نه اتوبوس و البته کتاب ها سنگین بود و باید تا در خونه می‌رفتم. آه دیگه باید ماشین بگیرم!!!!!!!



روز سه‌شنبه ظهر که داشتم کتاب ها رو می‌بردم خونه، داداشم زنگ زد که بچه سومش به دنیا اومده. پس اون دوتا بچه ی دیگه خونه ما داشتن توی سر و کله همدیگه می‌زدن. و خب سه‌شنبه و چهارشنبه‌م اینطوری پر شد.

دلیل اصلی اینکه گفتم این هفته شلوغ بود؛ امروز بود‍‍‍!!! آخه امروز (پنجشنبه)هم کلاس فوق برنامه داشتم. توی مدرسه‌ای که سه‌شنبه ها می‌رم. یک مدرسه غیردولتی هست که امسال تاسیس شده و جَوِش هم خوبه. دلم میخواد ها اما حال ندارم زیاد راجع به این توضیح بدم!!! اره خلاصه.

یه فردایی برام مونده و ....

یکم آبان گفتن خانم تولدت کی هست؟ گفتم ۲۶آبان. زنگ بعدی(کلاس بعدی) با آهنگ و بادکنک های آزمایش علوم‌شون ازم استقبال کردن. «ک» رو مثل خودم عربی نوشتن:)///// هفتمیّآ

معلم تازه کارنوشته های روزمره
یک کتابخوان مبتدی... یک معلم تازه کار...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید