ناراحتم
امروز توی مدرسه اصلا خوب نبودم. یعنی به خاطر این بود که خوابم گرفته بود؟
نمیدونم بچه ها امروز سر به هوا بودند یا من کلاس رو خوب مدیریت نکردم؟ البته ساعت اول که خوب بود. هرچند بچه های دوازدهم جنب و جوش خیلی کمتری دارند و صدا ازشون در نمیاد.
کلاس بچه های یازدهم شلوغ شد، بعد از اینکه چند تا سوال ازشون پرسیدم؛ از روی متن درس خوندم و گفتم شروع کنید به ترجمه کردن. انتظار همچنین واکنشی داشتم: اونها به شدت شگفت زده شدند. و شاید به خاطر همین ترجمه کردن، آخر کلاس آشفته شدند!
زنگ آخر انرژیم رو به اتمام بود، و بچه ها توی راهرو بودند و هنوز سر کلاس نرفته بودند، تازه بچه ها نشسته بودند که بچه های یازدهم با یکی از بچه ها فرقی نداشت کدومشون، یک کار به قول خودشون مهم داشتن! اما در رو از روشون بستم و اجازه ندادم این خبر مهم به گوششون برسه!!!!! میدونی من در برخی موارد یک روحیه لجباز دارم!!! فکر میکنی نمیتونستم بهشون اجازه بدم که برن اون خبر هیجان انگیز رو بشنون؟ چرا! میتونستم، اما نذاشتم!!!
فکر کن اجازه دادم. « دختری که خبر رو شنیده بود هیجان زده میاومد، کنجاوی دیگران رو شعله ور میکرد و خبر یواشکی توی کلاس پخش میشد و هیچکس هیچی نمیفهمید»
یکی از چیزای ناراحت کنندهی دیگه اینه که تا بچهها معلم رو میبینن یادشون میاد آب و غذا نخوردن و دستشویی نرفتن، این اصلا صورت خوشی نداره! آخه یعنی چی؟ تا زنگ تفریح خورد بپرید بیرون و کارهاتون رو بکنید!! این کار باعث بینظمی کلاس میشه. تازه برای بچه های بزرگتر اصلا شایسته نیست.
اگر یک دانشآموز هستی و داری این رو میخونی، لطفا این موارد رو رعایت کن. ممنون