حسین میرنژاد
حسین میرنژاد
خواندن ۵ دقیقه·۴ سال پیش

ارتباط؛ بزرگترین چالش بین تیم‌ها - نقش مثلث کارپمن و مثلث تد

امروز یک جلسه داشتیم درباره بحث چالش‌های توی ارتباط بین اعضای تیم و برای مطرح کردنش به مثلث کارپمن اشاره شد. به طور خلاصه، چیزی که از مثلث کارپمن فهمیدم اینه که توی یک چالش و اصطلاح سنگین‌ترش، توی یک "گلوگاه"، همیشه سه تا نقش وجود دارن:

1. قربانی: کسی که مظلوم واقع میشه، و یا حداقل سعی داره خودشو مظلوم جلوه بده.
2. ناجی: کسی که دوست داره خودشو قهرمان نشون بده، و برای این‌کار، مسئولیت رو قبول می‌کنه
3. جلاد: کسی که بخاطر یک دلیلی، می‌خواد حرفش رو به کرسی بشونه

مثلا یه مثال می‌زنم: مسئول اینستاگرام به گرافیست یک درخواست میده که یک کاوری درست بشه، اما به‌خاطر یک سری مشکلات از سمت گرافیست، این تسک درست انجام نمیشه و به خروجی نمی‌رسه. از دید "من"، اون کسی که طرح رو خواسته اما به نتیجه‌اش نرسیده، نقش قربانی رو داره، اون کسی که طرح رو اصلاح نکرده میشه جلاد و اون کسی که سعی داره با به عهده گرفتن مشکل (حالا به هر دلیلی) جو رو آروم کنه، میشه ناجی. یک نکته خیلی جالب اینجاست که توی هر سه تا نقش، دوتا عامل کاملا مشابه وجود داره:

1. نه فقط قربانی، بلکه همه مظلوم هستن! ولی از زاویه دید خودشون - فقط فرق اینجاست که هرکی به یه شیوه اینو از خودش بروز میده. یک نفر میاد میگه اره ای بابا من هیچ وقت حرفم خریدار نداره و نمی‌تونم کارمو انجام بدم (قربانی). نفر دوم میاد میگه ای بابا من نمی‌خوام جو بیشتر از این جو متشنج بشه، برای همین هرچیزی که شده خودم رو در مقابلش مسئول میدونم (ناجی). نفر سوم هم احتمالا از اینکه مظلوم واقع بشه می‌ترسه، پس سعی می‌کنه حرف خودشو به کرسی بشونه (جلاد).

2. بعد از جلسه‌ای که داشتیم، بچه‌ها هرچیزی که گیرشون میومد رو با این تئوری مقایسه می‌کردن! الان کی‌ جلاده؟ تو جلادی؟ وایی این جلاده! انگار که مظلوم شخصیت خوب ماجراست، جلاد نقش بد و قهرمان، نقش سیب‌زمینی بی‌رگ! اما به نظرم نکته اینجاست که این واقعا یه ساختار هست و توی این ساختار هیچ کسی مقصر نیست. این نقش‌ها به خاطر اون پیش زمینه ذهنی‌ آدم و عملی که به اون خاطر انجام می‌دن به اون نفر نسبت داده میشه. ما توی ذهن آدم‌ها نیستیم، پس اگر کسی این نقش رو داره، چه خوب چه بد حتما حتما حتما یک دلیل داره.

حالا یک سوالی هم این وسط شکل گرفت که خب چطوری باید از این مثلث سه‌گانه بیایم بیرون؟ به نظرم این سوال اشتباه هست، چون وقتی همه از یک جنس باشن هم بحث به هیچ جایی نمی‌رسه، از طرفی هم مشکل و چالش همیشه بوده، هست و خواهد بود. به نظرم درستش این هست که اوکی همچین مشکلی وجود داره، من چطور می‌تونم موثرتر رفتار کنم؟ اینجا یه مثلث دیگه میاد وسط به نام مثلث تد؛ جایی که جلاد تبدیل میشه به چالشگر، قربانی تبدیل میشه به یک خلاق و ناجی تبدیل میشه به یک منتور. بذارید یکم بیشتر راجع بهش بگم:

1. چالشگر: بهترین چیزی که به نظرم می‌رسه برای توصیف این مورد، اینه که یک نفر سعی می‌کنه سر راه سنگ بندازه، اما نه با هدف اینکه جلوی پیشرفت رو بگیره - با این هدف که اون افراد توی مسیر یک قدم بیان عقب و راه‌های حل دیگه به اون مشکلو ببینن. یه جور ایجاد "تنش مفید"!
2. خلاق: اوکی اگر من قربانی باشم، همش ناله می‌کنم که اره هیچ راهی نیست و دیگه اسیر شدم رفت. یه جورایی شبیه به گلام توی کارتون گالیور که تیکه کلامش بود "من میدونم!". حالا فاصله بین ناله کردن و خلاق بودن تو چیه؟ اینه که با وجود مشکل و معضلی که هست، راه حلی پیدا کنی که بتونی از این وضعیت بیرون بیای.
3. منتور: آدم قهرمان میگه آقا هرچی آرزوی خوبه مال تو، تفاله‌هاش و چیزای بدش مال من! اما آدم منتور میاد میگه اره من این مشکل رو قبول می‌کنم، اما آقای فلانی، یک دلیل که این اتفاق افتاد شخص تویی - و بعد بهش راه حل می‌ده تا اون آدم مسیر بهتری رو پیدا کنه.

یک چیز جالب رو متوجه شدید؟ شخصیت‌های چالشگر، خلاق و منتور دقیقا نسخه "لول بالاتر" و "روشن‌فکر تر" اون سه تا آدم قبلی یعنی جلاد، قربانی و قهرمان هستن. هردوتا یکی هستن، ولی با یک دید گسترده‌تر و وسیع‌تر به موضوع.

خب این بحث درکل برام خیلی جذاب بود، اما یه لحظه برگردیم به اون مثال درباره گرافیست که اول ماجرا زدم. فکر کنید اون کسی که تو این داستان نقش مظلوم رو داشت، بیاد و بشه خلاق - اون آدم ناجی هم بیاد بشه منتور و دو طرف قضیه رو قبول کنه. تا اینجای کار همه چی خوب داره پیش میره و میشه به ماجرا دید صفر و یکی داشت؛ اما یهویی می‌بینیم که گرافیست نمی‌خواد نقش چالشگر رو داشته باشه و همچنان همون نقش جلاد رو بازی می‌کنه - اینجا احتمالا اون حالت ایده آل که باید اتفاق بیوفته همچنان رخ نمیده. حالا من که این همه از مزیت این مثلث دومی گفتم، چرا دارم این حرفو می‌زنم؟

چون می‌خوام که مخاطب به ماجرا ذهنیت صفر و یک نداشته باشه. یعنی قرار نیست همیشه خلاق، چالشگر و منتور رو داشته باشن و تنها زمانی حالت ایده آل رخ می‌ده که هر سه طرف ماجرا به این درک و روشنایی برسن. این مورد رو گفتم که فراموش نکنیم مثلث تد و مثلث کارپمن درسته تئوری‌های جذابی هستن که میشه خودمونو باهاش مقایسه کنیم، اما شاید بهتر باشه در همین حد هم بمونه، چون شاید برای هر سناریویی جواب نده و نهایتش باعث بشه دید ما به خیلی از ماجراها صفر و یکی بشه. بهترین کاری که می‌تونیم توی این سبک مشکلات انجام بدیم، اینه که سناریوهای مختلف رو توی ذهنمون تجسم کنیم، از دید طرف مقابل به قضیه نگاه کنیم و شفاف صحبت کنیم. همه مشکلات قرار نیست حل بشن، اما خوبه که بدونیم برای حل کردنش تلاش کردیم - کی می‌دونه، شاید آخرش هم مشکل کاملا برطرف شد.

تیممهارتمارکتینگ
یک نفر توی مسیر، با حرف‌های دل خودش.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید