میرزا صارم
میرزا صارم
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

برای امروز...

قربان سر مبارک، این روزها بیش از هر زمان، آینده‌ی مملکت را بیمناک می‌بینم، ترسانم که می‌بینم خلقِ خسته و به جوش آمده، دست به هر دیارالبشری دراز می‌کند که از نکبت این سالها که گرفتارش بود و هست رهایش کند و دست‌انداختنش به هیچ جا بند نمی‌شود، چاره‌ی کار کجاست میرزا؟ تا کی سر بند این دور باطل بچرخیم و بچرخیم و باز برسیم به همانجا که بودیم؟ از قرن گذشت مدت این به بند بودنمان، جز همان چند صباح که مشروطه‌چی ارج و قرب داشت و قانون فصل‌الخطاب بود، ملت رنگ آسایش ندید، ملوک‌الطوایفی چنگال از گریبان مملکت ایران نمی‌کشد قربان سرت، هر گوشه‌ای از این مملکت، سبیل از بناگوش دررفته‌ی پدر نامردی مصدر امر شده و عوام بادگلویش را حکم الهی می‌دانند و واجب‌الامر، تا کی تن بدهیم به این خفت؟ شاهنامه یک ضحاک داشت که کاوه و فریدون به بند کشیدندش در کوه دماوند و جان مردم خلاص شد از خونبارگی اهریمن، حالا چه؟ هر گوشه‌ی بلاد ایران را که نگاه می‌کنی ضحاک‌های صغیر و کبیری می‌بینی که خوراکشان جهل پیران است و مغز سر جوانان؛ که پیرهامان زهر هلاهل خورده‌اند و پا کشیده‌اند از همه‌چیز، سرشان بند به تسبیح و سکه و سماط دون‌پروری‌ست که باید مذاق حرص و آز از تلخ و شورش کشید و اینها چنان گرفته‌اند که گویی نه عمرشان را پایانی‌ست و نه نفسشان ذائقه‌ی موت را خواهد چشید و از این سکوت و طمع است که چاشت اهریمن را فراهم می‌کنند، نفوس مملکت سرشان به بنده آمده و جانشان به تنگ؛ ننگ بی‌عملی پیران دامنگیر جوانان شده و هر روز داس دهر ساقه‌ی تن یکی‌شان را درو می‌کند و به حدی‌ست که حسابش از دست ملت درآمده! تصدقتان، بیمناکم از سرنوشت مملکت ایران، هر بار که قلم به دست می‌گیرم که چیزی بنویسم، دَوَران افکار میان سرم غوغا می‌کند، چه کار از دستمان برمی‌آید؟ قربان سرتان، این سوالی‌ست که همیشه پرسیده‌ام و امروز گمان می‌کنم که به پاسخی رسیده باشم در خور بضاعت حال. چهل و چند سالی هست که از افتتاح تعلیم‌خانه دارالفنون می‌گذرد، حسرتا و دریغا که وجود مبارک امیر در سِرِمونی گشایش مدرسه حضور نداشت و صد حیف که چندی بعد در آن روز نحس زمستانی در گرمابه‌ی فین در خون گرم خویش خفته بود. آنچه این ذهن الکن چاره یافته است، ادامه‌ی طریق امیر است البته به راهی نو، میرزاتقی‌خان جوانان را لایق آموزش دید و سعادت مملکت ایران را در گرو دانش‌اندوزی ایشان دانست، الیوم جوانان مُلک ایران به هوش و گوش در بزنگاه سختی گرفتار آمده‌اند و البته که نجات خواهند یافت، خداوند همه‌ی ما را ظل توجهات خاصه‌ قرار دهد، آنچه این کمترین می‌اندیشد تعلیم و تعلم طفلان است، جوهره‌ و ذات آدمی در همان اوان کودکی اگر درست و به‌جا شکل پذیرد، نه گرفتار ضحاک می‌شود و نه خود عمله‌ی دست جور. طریقی بس دشوار خواهد بود البته این حرکت. امید که با تاییدات خداوند متعال در این فقره ظفر یافته و در جای خود دِینی که برگردنمان‌ است را ادا کنیم. در دستخط‌های بعدی شرح حال را تمام خواهم کرد، بیش از این مصدع اوقات نشوم، آرزوی توفیق دارم برایتان و دعا برای سلامتی وجود مبارک.

یوم دوازدهم شهر جمادی الاولی.

شانزدهم آذر یکهزار و چهارصد و یک خورشیدی‌.

ایراننامهآموزشدارالفنوندانشجو
مُراسلاتِ خیالات...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید