Miya
Miya
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

به‌نام خدای کمانِ بی‌رنگ

به درگاه خدای آن‌ها دعا کردم. هیچ وقت نتیجه نگرفتم. هر بار گفتند "لابد به صلاحت است!". گفتم باشد. نپرسیدم چرا به صلاحم است و چرا همیشه صلاحم را او می‌داند و من نمی‌دانم. نپرسیدم چرا حضور خدایشان را هیچ حس نمی‌کنم. گفتم "هر وقت چیزی همیشه هست؛ حس نمی‌شود!"

زمانی که از هر زمان، بیشتر به او نیاز داشتم و طلب تنها یک نشانه‌ی کوچک از جانبش می‌کردم، همیشه، تنها لکه‌ی سیاهی به زندگی خاکستری رنگم اضافه می‌شد. گویی دعایم عکس عمل می‌کرد. می‌گفتند "حتما خیری در میان است؛ و خدا به همه چیز آگاه است." من هم سکوت کرده و می‌گفتم "او خداست؛ لابد چیزی می‌داند."

اما حال حس می‌کنم این "او خداست؛ لابد چیزی می‌داند" گفتن‌هایم درست مثل همان "پلیس صلاح مارا می‌خواهد" گفتن کیان است. همان نتیجه‌ای را از دعاهایم می‌گیرم که کیان از اعتماد کردن‌هایش گرفت.

آدم‌های مهربان زود اعتماد می‌کنند. آدم‌های مهربان زود منقرض می‌شوند. آدم‌هایی مهربان دیر وقت است منقرض شده‌اند. آدم‌های مهربان، باز بوجود می‌آیند. آدم‌های مهربان را منقرض می‌کنند. آدم‌های مهربان دیگر وجود ندارند.

خدایا؛
نه بگذار رسمی تر بگویم. آخر مردم نامه‌های رسمی را بیشتر جدی می‌گیرند. تو هم خدای همان مردم هستی دیگر.

خداوندگارا
دیگر نمی‌خواهم بنده‌ات باشم. دیگر نمی‌خواهم به درگاهت دعا کنم. دیگر نمی‌خواهم شاهد ظلمت باشم. دیگر نمی‌خواهم خداوندم باشی. دیگر نمی‌خواهم هر روز نامت را بشنوم.
خداوند رنگین کمان بودی و رنگین نبودی. خدای کیان بودی و اعتمادش را تکه تکه کردی. خدای مهسا هم بودی. و نیکا؛ خداوندی بودی که آن بالاها ایستادی و به یکی یکی ربوده شدن اعضای بدن نیکا نگرستی.
خدای سارینا هم بودی وقتی مادرِ دختر دغدغه‌مند را به تلوزیون آوردند و از او خواستند دخترش را نسبت به اتفاقات اطرافش، بی‌‌توجه جلوه کند.
خدای آن زنِ دارو به دست هم بودی که داد می‌کشید "به خدا دارم خرید می‌کنم" زمانی که یونیفرم پوشان در حال ذره ذره کبود کردنش بودند.
اما به این‌ها کاری ندارم. مشکل من این نیست که تو خدای نیکا و مهسا بودی. مشکل من آن است که تو خدای آن باتوم بدست یونیفرم پوش هم بودی. خدای آن کسی که فریاد کشید "بسه! اینجا پر دوربینه". خدای آن کسی هم بودی که دستور تیرباران زاهدان را داد؛ نبودی؟
خدایا؛ هر چه می‌کشیم از مخلوقات توست. کاش خلقشان، خلقمان نمی‌کردی. به راستی کیستی که وقتی از بودنت حرف می‌زنیم حضورت را حس نمی‌کنیم و وقتی به نبودنت فکر می‌کنیم به کفر متهم می‌شویم؟
خدایا، لطف‌های نکرد‌ه‌ات را هرگز فراموش نمی‌کنم. ولی یادم‌هم نمی‌رود که چطور هر بار ایستادی و نگاه کردی. یادم نمی‌رود آن‌هایی که فیلتر شکن می‌زندند و در توئیتر از فیلتریگ دفاع می‌کردند هم مخلوق تو بودند. من آن دنیای موازی را می‌خواهم که تو در آن خدایم نیستی.
خدایا زمان "خلق کن، به تماشا بنشین" تمام شده. به جنگ تو هم می‌روم تا جواب پس بدهی برای این عجیب الخلقه‌هایی که خلق کردی. تورا، به خودت قسم.

دوست نَدارت؛
من
https://twitter.com/i/status/1592548562021539841

نمی‌دونم این پست شایسته‌ی هیچ عکسی نیست یا هیچ عکسی شایسته‌ی این پست نیست؛ ولی هر چی هست مثل اینکه خِیره این پست بی‌عکس باشه.

نیکا
... in that moment I decided, to do nothing about everything
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید