همیشه تو هر کاری که انجام میدادم، کمالگرا بودم. اگه برای دویدن بیرون میرفتم، میخواستم سریعترین باشم.
میخواستم تو همه چیز استاد بشم، لاغرترین باشم، به بهترین مدارس برم و همه امتیازات رو برای خودم جمع کنم. اگه کمتر از چیزی که میخواستم، بدست میآوردم احساس بدی پیدا میکردم.
این خوبه که بخوای بهترین باشی، اما دنبال کردنش به عنوان یه هدف، کاری نیست که ازش لذت ببری، بلکه بیشتر مثل شکنجه کردن خودت میمونه و باعث میشه خیلی لذتها رو از دست بدی!
کمالگرایی در پدر و مادر بودن رو هم فراموش کن، چون واقعا مزخرفه. مهم نبود من چی میخوام، به هرحال بچههام چیز دیگهای میخواستند. تمیز نگه داشتن خونه به جوک تبدیل شده بود و نهایتاً باید تسلیم میشدم!
دیگه نمی تونستم ادامه بدم و همین که این عادت رو کنار گذاشتم، اتفاقات جالبی پیش اومد:
من دو فرزند دارم و علیرغم تلاشهای بسیار زیادم، خونهام هیچ وقت بی عیب و نقص نیست و همیشه یه گوشه از این خونه ریخت و پاشه. همین که اهمیت دادن به این موضوعو کنار گذاشتم، موفق شدم افراد خونه رو بیشتر مورد توجه قرار بدم.
متوجه لبخند و جوکهاشون شدم و دیگه کمتر به ریخت و پاشاشون اهمیت می دادم. چالشهای من با دختر کوچکم هم کمتر شد و تونستم وقت بیشتری براش بذارم.
وقتی به طرز قرار گرفتن گلای رز کنار هم دیگه اهمیت ندادم، متوجه شدم بیشتر از اونا لذت میبرم.
تندروی رو کنار گذاشتم و متوجه لذتهای کوچیک شدم.
حسی که موقع نشستن روی کوسن پیدا می کردم، بوی عطری که روی مچ دستم می زدم، توجه به گل هایی که فرزندام برام میچیدند، جای عجله برای انجام دادن کارا و اول بودن تو همه چیز رو گرفته بود.
با کنار گذاشتن کمال گرایی متوجه زیبایی لحظهها شدم و بابت این واقعا شکرگزارم. همچنین نقاط مثبت اطرافیانم رو بیشتر دیدم و همین باعث افزایش قدردانیام از اونها شده.
یک اتفاق مهم که با کنار گذاشتن ذهنیت ایدهآلگرایانه در من افتاد این بود که اهمالکاریام به میزان زیادی کم شد و تونیستم کارهام رو منظمتر و بهتر انجام بدم و تعداد کارهای ناتموم که معمولاً زیاد بود رو به میزان زیادی کاهش بدم.
اصولاً یکی از روشهای مهمام این شده که یک سری کارهای غیرضروری و بیهوده رو از برنامهی روتین زندگیم حذف کردم و همین باعث پیشرفتم شد.
من در دویدن، دنبال کمال بودم اما چنین چیزی اتفاق نمیافتاد. هنگام دویدن برای خودم زمانهایی رو مشخص میکردم و باید سر موقع به مقصد میرسیدم اما وقتی این چیزا رو رها کردم، متوجه ورزشهای دیگهای مثل یوگا شدم که زندگیم رو تغییر داد. بعد از مدتی فهمیدم تناسب اندامم هم بیشتر شده.
رها کردن کمال گرایی و وقت گذاشتنهای بیش از حد روی امور بی مورد، باعث شد چیزی که واقعا مهمه رو ببینم.
متوجه عشقی که تو زندگی داشتم شدم، طوری که فرزندان و همسرم صدام می کردن، طوری که من رو تو آغوش می گرفتند و احساسی که به من می دادند رو بهتر از هر وقتی درک میکردم.
قبل از این، داشتم پستهای اینستاگرام و شبکه اجتماعی رو زندگی میکردم اما الگوی واقعی من چیز دیگهای بود. متوجه شدم وقتی بدون تحت تاثیر قرار گرفتن و تنها با توجه به علایق خودم پیش می رم، همه چیز زیباتر و سادهتره.
هر چیزی تو زندگیمون مهمه، کامل نیست. فرزندانمون اشتباه میکنند، گاهی شکست میخوریم، کاری نیمه تموم میمونه. مدت زمان زیادی رو به خاطر کمالگرایی از دست دادم و نتونستم از چیزی جز هدفم لذت ببرم. وقتی تصمیم گرفتم به جای لذت بردن از پایان کار، از لحظه لحظه زندگی لذت ببرم، حقیقت رو دریافتم:
وقتی تلاش می کردم به چیزی دست نیافتنی برسم، همه چیزو از دست می دادم.
نویسندۀ این متن من نیستم اما با اندکی تغییر تقدیمش کردم.
در انتها یک کتاب خیلی خوب در زمینه مقابله با کمالطلبی یا کمالخواهی معرفی میکنم:
نویسندگان: رز شافران، سارا اگان و تریسی وید
مترجمین: دکتر سارا کمالی، دکتر فروغ ادریسی
انتشارات ارجمند
این کتاب نه تنها برای افرادی که خودشون کمال خواه هستند، مفیده، بلکه برای اونهایی که در خانواده یا دوستانشون، کسانی رو میشناسند که کمالخواهیِ زیان بار دارند هم کاربرد داره.
این کتاب از رویکرد شناختی رفتاری برای غلبه بر کمالخواهی استفاده کرده. البته هدف این کتاب پایین آوردن سطح معیارهاتون نیست، بلکه کمک به شما است تا ببینید از زندگی چی میخواید.
محمدجعفر زاهدپور
یک روانشناس