شکایت درحکایت
(بن مایه؛فولکلور باروایتی نمک سود)
به روایت: #همسایه_دیواربه_دیوارکویر
#طنز
وامابعد...
گویند مرد کفن دزدی به حال احتضار وروبه موت در رختخواب افتاد.
طبیبان از معالجه وی قطع امیدکردند.
عزرائیل داشت میومد بزندش زیربغل وبه سلامتی ببرتش پسرش راصدازد وبه وی گفت:
"پسرم بعد من یه کاری بکن که مردم دنبال من خدابیامرزی بگن" ...و گور وگودال منو ورندارن....سرجدت!!!
پسره گفت:
چشم پدر خیالت جمع باشد.
وافزود؛
به حرفاخاکت چنان کنم که گفته ای همی...
گره از جبین بگشای چراتودر همی
پدره همون شب به خاک فنارفت.
پسره آب کفن پدرخشک نشده؛ کار پدر را از سرگرفت وروبه کفن دزدی آورد.
ضمن اینکه کفن مرده رامیدزدید یه چوب میکرد تو حلق میت که از لوله ی اگزوزش بزنه بیرون...?
مردم آن دیار به هم میرسیدند میگفتند:
خدابیامرزه پدرش را... فقط کفن مرده رامیبرد پسر روسیاه شدش هم کفنو میبره هم به حریم هوایی میت مون تجاوز میکنه...?
دایم تکرارمیکردند؛
نور برقبرت بباره مرد کجایی؟؟!?
وپسر به وصیت پدر عمل کرد ...
واینگونه؛گاهی ،هرازگاهی؛هرازچندگاهی؛ پسره تبق تبق نور بر قبر پدر راهی میکرد...
حال حکایت...??
مثل جدید...?
بادود و دو رود...(از دل ودیده)?
#حکایت
#شکایت
#فولکلور
#اگزوز
#محمدجواداسدی_گوکی
#همسایه_دیواربه_دیوارکویر