ویرگول
ورودثبت نام
Mohamad Javad Asadi Gowki
Mohamad Javad Asadi Gowkiمحال است که فصل دلتنگی ماآدمهارابشه پایانی براش متصورشد.آخه قلب ماآدمهاراتوقفس سینه قراردادند .(محمدجواداسدی گوکی)
Mohamad Javad Asadi Gowki
Mohamad Javad Asadi Gowki
خواندن ۴ دقیقه·۴ روز پیش

نسل دهه ۵۰ نسل به ضرب و زور

نسل دهه ۵۰ نسل به ضرب و زور

🍃 #همسایه_دیواربه_دیوارکویر

تو مدرسه کتک می‌خوردیم...تو راه مدرسه کتک می‌خوردیم...تو خونه می‌گفتیم زدنمون کتک می‌خوردیم که چرادعواکردیم😐.

برای  برنخاستن برا نمازصبح کتک می‌خوردیم...

کاری به ما میسپردن درست انجام نمیدادیم کتک می‌خوردیم...یکی دیگه  یه چیزی میشکست کتک می‌خوردیم...

پدرمون از تو حموم صدامیزد اووووووی یکی بیا یه کیسه ای ور پشت من بکشه.میرفتیم  یه کیسه ای ور پشت پدرمون  بکشیم.. کشیدیم نکشیدیم کتک می‌خوردیم.و به زاری وخواری مینداختمون بیرون و سرآخر هم به ما میگفت؛کار تونیست بچه جان به مادرت بگو بیا...😐

یه چيزی گم میکردیم کتک می‌خوردیم...لباسمون پاره میشد کتک می‌خوردیم....برای یه شیطنت ساده قبل از خواب کتک می‌خوردیم....مادرمون به پدرمون دست و پانمیداد از دوباره ما کتک می‌خوردیم.😐

آنروزها هرکی ازهرجا می‌رسید یه دوتا ور تو گوشا وتو سرکله ی ما میزد...دیگه میتوان گفت ؛

ما دهه ی پنجاهی ها نسل ضرب ضربا ضربوا  بودیم.

خدا ازتون نگذره  چه کردید با ما؟!؟!که تنها خاطرات خوب ما از اون دوران این بود که با دوستان همکلاسی می‌رفتیم بازی و تفریح اونم بازیهای بومی محلی ... تابستونها هم فصل توت ها می‌رفتیم با دوشاخه چغوک می‌زدیم وعجیب اینکه کله ی چغوکا رو هم بادست میکندیم.  🙁🤔

به  نسل دهه ی ۵۰  شاید بتوان گفت

نسل به ضرب و زور

  زندگی هامون شبه پادگانی بود...هرچی میکردند تو کاسه مون می‌خوردیم... ارنه کتک می‌خوردیم...اگر تاب آوردیم  چه بسا چون این وضعیت  مبتلا به همه بود اعتراض نمی‌کردیم.

...امروز اگه ما بر فرزندانمان اگه سخت نگرفتیم .ونمیگیریم ... چون واقعا نمی پسندیدیم اون رفتارها رو..../

ما اصلا حریم خصوصی نمیدانستیم چی هست؟!  سر بزرگترهامون تا به حد حفره ی ناف تو زندگیمون بود...

هرچه بود ضرب بود و زور بود...

تلویزیون هم که سالها دستگاهش را داشتیم و امواج نداشتیم وقتی هم که اومد اون عروسک نخودی  که مانفهمیدیم کاراکتر خیار بود یا سرتاس؟!یادآوریش چندش آورتر از جویدن وخوردن نخودخامه...

هرچه جلوتر رفتیم کارتونهاش مارا مغموم تر کرد.یا میبایست نگران هاج زنبور عسل باشیم که خداکنه این قسمت مادرش را پیداکنه...

بل وسباستینی که اونم دنبال مادرش میگشت....

مستند نانوک پیرمردی ازسرزمین اسکیموها هم تصاویر یخ وبرف ومه شدید وسرمایش هنوز هم بی روحی را یاد ما میارد البته اون روز می‌گفتیم ما چه قدرخوشبختیم که جای اسکیموها نیستیم.

کارتون پسر شجاع را چه میگید؟!خودش بدون مادر.خرس مهربون بدون پدر...خانم کوچولو بدون پدر ...دکتر بی زن ...شیپورچی و خرس قهوه ای و روباه بی پدر و مادر و صاحب خونه مجردی ..  واهل همه جور فسق وفجوری.😕🤔

ملوان زبل هم که با پیپی زیر لب ودود مداومش ظاهرا با خوردن اسفناج نیرو میگرفت.

کمی طول کشید که ما بفهمیم که اسفناجی درکار نبود واساسا تبلیغ ماری جووانا و درکل دود و دم بود.

خونواده دکتر ارنست هم من رو از شدت نگرانی تا مرحله ی جنون پیش می‌برد.

مسافرکوچولو هم که تنها روی یه سیاره واون موسیقی متنش که دل پاره میکرد.

کارتون زبل خان هم  که یه شکارچی درجنگل بود  از ترس  نه تنها ور زیرش... که چنان عرق میکرد که  دستمالی  که با آن سر خودش را خشک میکرد خیس میشد و سرآخر همون دستماله  را می‌فشرد روی سرخودش .اونهم آبشاری ... که مثلا با عرق های پیشانی خودش  خنک شه...

وتو تودلت میگفتی این مرد چرا اینقد نابود ونجسه... 😐

وبا خودت میگفتی آخه تو که می‌ترسی مجبوری بری شکار .

میرفتی سروقت سریال های بزرگترها

سریال ازسرزمین شمالی هم خودش هم آهنگش دل پاره میکرد.

اوشین درسختی وبدبختی.

و...و...

یه  دو تا سریال ناب وناز بود یکی بنام گرگ ها ویکی هم  بنام سربداران هم خودش هم آهنگش هنوزم حال من رو خوب میکنه

هم شور بود هم حماسه.وهم شوریدن بربساط؟ظلم واهریمنی.

دایما ما درنگرانی بودیم....چطور دوام آوردیم.؟!؟!شاید بخاطر اینکه این  اوضاع عمومی بود ./شاید...

بد اوضاعی بود.بد...

خیلی بد...خصوصا غروبای جمعه ای که شنبه ش ما ریاضی داشتیم ...بامعلمی که تسمه پروانه ماشین شلاق همیشه همراهش بود...

یادآوری خاطرات کلاس درس اون معلم برای ما هنوز هم عینا لمس خود جهنمه ... وماچنین اوضاعی را ازسرگذروندیم.

اما فرزندان امروز یک روزش را هم تاب نمیاورند.

اون روزها با همه ی تلخی ها وشیرینی هاش یه حسن داشت و اونم اینکه ما زندگی را زندگی میکردیم .نه مثه امروز که داریم ازش رد میشیم

پی نوشت

ما دهه پنجاهی‌ها صاحب تجربیاتی هستیم منحصر به فرد
با سنت‌ها زندگی کردیم و به مدرنیته سلام کردیم
دلخوشی‌هامون مثل خودمون ساده بود
لب جویی و دوستانی چند...
اما دوستی هامون عمیق و وابستگی هامون دقیق بود
نفرت‌هامون راست راستکی بود دشمنی‌هامان همه راست بود
اصیل‌ترین نسخه خودمان بودیم
هرچه می‌نمودیم بودیم
بی شک نسل ما یکی از منحصر به فردترین و طلایی‌ترین نسل‌های حال حاضره
با تربیتی درست و شخصیتی قوام یافته.
میراثدار معرفت ادب و مرامی که از مشی ومنش پدران مان برایمان به یادگار مانده
ما نسل خوشبختی هستیم اگر قدرش بداریم و  بدانیم

هاوالا.... ☺️😊

#نوستالژی

#دهه_پنجاه

#دهه_شصت

#خاطره_بازی

#خاطره_داستانک

#کرما

۱
۰
Mohamad Javad Asadi Gowki
Mohamad Javad Asadi Gowki
محال است که فصل دلتنگی ماآدمهارابشه پایانی براش متصورشد.آخه قلب ماآدمهاراتوقفس سینه قراردادند .(محمدجواداسدی گوکی)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید