Mohamad Javad Asadi Gowki
Mohamad Javad Asadi Gowki
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

چوپان دروغ نگو...

حکایتی از خیال برپایه روایتی واقعی
حکایتی از خیال برپایه روایتی واقعی

✔️هاشم جعفری، چوپانی که مردم چند روستای بافت را از وقوع سیل باخبر کرد؛

?هرچه فریاد می‌زدم سیل آمده، کسی حرفم را باور نمی‌کرد

?9 تا از گوسفندانم را که رها کرده بودم، آب برد...

(به نقل از کانال خبری تحلیلی *فردای کرمان_تیرماه۱۴۰۰)

????????


درود برآن جوانمرد...??

چه بسادرآینده درکتاب درس فارسی دبستان نوه هامون بخوانیم:?

چوپان دروغ نگو...


بقلم: #همسایه_دیواربه_دیوارکویر


چوپانی باسبب فریادمیزد؛

سیل آمد.سیل آمد...


وقتی سیل را دیدکه از دامنه راه افتاده ابتداپشت گوشیش وسپس وقتی دیدملت باورنمیکنند نری های زنگی وبزهای رنگی رارهاکرد و به سمت روستاهای درمسیر سیل شتابان دوید.

درده پایین دست فریاد برآورد:


"آهای ملت به قمربنی هاشم داره سیل میادبگریزید.!!!?


ملت حماسه سازآواز که بعضشون مشغول گذاشتن استوری وبعضشون درحال چت بودند و گاوشون هم سفره رامیچرید... به حرف هاشم چوپان اعتنایی نکردند.?

پس هاشم جیغ زدوگفت:

به امام زاده سیدکمال داره سیل میاد...

??

ازآن میان پیرزنی گوژپشت گفت:

گم بشا هاشم!!!

توچله ی تیرماه وسیلاب؟

وافزود:

اگرتو عربستان سه عودی این ماسم(موسم) سال برف اومد اینجاهم سیل میاد...

?

هاشم دادزد:

بخدا اومد ...به پیر اومد...به پیغمبر اومد.

توعربستان سعودی هفته گذشته برف اومد... عرباداشتن برف بازی میکردند

(هاشم راست میگه منم دیدم...کارعلم بود نه طبیعت)?

پیرزنه باگفتن عبارت ؛ بیصدا...هاشم!!

سپس با ناخن شصت دستش هاشم را دیس لایک کرد و با کمک همون ناخن باحرکت ابروان به زمین اشاره کرد وگفت:

ببین !!! زمین مثل چوب کبریت خشکه...

این یعنی تو یه طوریت هست.?

وافزود:

هاشم!! بیابگو تو که تو کوه میری... چشم مارو دور دیدی...دقیقا چه غلطی میخوری...

که توهم میزنی رودخونه میبینی ...سیلاب به دیدت میاد.؟!

هان؟؟؟؟

وافزود:

نکنه گل میکشی عمه؟؟؟

?

هاشم بدبخت...??

وناگاه سیل ؛،درحالی که سر به در ودیوار میکوفت ،برمردم آن روستا وارد شد و...

( *بقیه ی داستان راخودتون حدس بزنید*)??

....پ.ن

به نظر شما نکته اخلاقی این حکایت چه میتونه باشه؟؟؟

بی اعتنایی مردم به هم

سرگرم شدن بیش ازحدمردم درشبکه های اجتماعی؟؟

ویا...؟؟؟

درپاسخ بایدعرض کنم که هیچکدام.

نکته ی حکایت اینه...?

هاشم عضو شورای ده بود.

هاشم یه جورایی غیرازچوپانی دراوقات فراغت درشورا باچندنفردیگه یه چایی هم دورهمی بادوستان میخوردندومشکلات ده را برمیشمردند.

هاشم یه جورایی علاوه بر راعی مسئول رعیت هم بود

اویک مسئول بود.

وحرف مسئولین راهیچ کس باورنمیکند.????


#چوپان

#راعی

#رعیت

#سیل

#دروغ

#تلخند


پ.ن

چوپان دروغ نگو...#تلخند

حکایتی ازخیال براساس حادثه ای واقعا واقعی


محال است که فصل دلتنگی ماآدمهارابشه پایانی براش متصورشد.آخه قلب ماآدمهاراتوقفس سینه قراردادند .(محمدجواداسدی گوکی)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید