خداوندا، ای تمام دلیل بودنم!
قلب من به مانند صحرایست، خواستنت بذری که با اشک چشمانم آبیاری میکنم اما من آن بنده بیحاصل تو هستم که تو به خواست من و تنها به اشک من در قلبم جوانه نمیزنی. اما تو با گوشه چشمی صحرای من را باغبانی میکنی تا زمین لمیزرع مرا پر از خودت گردانی.
من در بودن و نبودنم به تو محتاجم. آن روز نیاید که مرا برانی و چشم از من بگیری، که آن روز کجا توانم رفت؟ من هیچم و تو همه.
عزیز من، من آن بنده ناتوان در شکستن و شکسته شدنم. تو خود یاریگر تنهایی و شکستگیهایم باش و به من بفهمان شکستنم، بر وسعت تو را خواستن میافزاید و وسعت احتیاجم به تو را افزون کند.
ای همه دارایی جهانم، مرا بپذیر به کرمت و مرمت کن و بپوشان خطاهایم را. مانند تمام عمر که کوتاهیم را پوشاندی و به لطفت بخشیدی.