ویرگول
ورودثبت نام
محمد جواد تقیپور
محمد جواد تقیپور
خواندن ۲ دقیقه·۱ ماه پیش

غبار سکوت

نه آسمان نور را فراموش کرده و نه انسان‌ها زندگی روزمره را متوقف کرده‌اند. آن‌ها تنها نادیده گرفته‌اند. گاهی فکر می‌کنم من محو شده‌ام. انگار غباری بر سر و رویم ریخته که در یک سکوت مطلق فرو رفته‌ام! گوشه‌ای را پیدا کرده‌ام، نشسته‌ام و نگاه می‌کنم به آنچه از سر می‌گذرانم. در چشمان فراموش‌گر آدم‌ها دقیق می‌شوم شاید نشانه‌ای پیدا کنم. نمی‌دانم، شاید جایی از زندگی آدم‌هایی که مرا می‌شناختند صدا‌ها، خاطرات و باقی‌مانده‌ام را در کیسه‌ای، جعبه‌ای ریخته‌اند و حالا فراموش کرده‌اند که آن را کجای انبار تاریخ گذشته‌ی زندگی‌شان گذاشته‌اند. گرچه این را مطمئنم ابتدا خودم چیزی را گم کرده‌ام. انگار جیب‌های زندگیم سوراخ بوده و ذره ذره امید و آرزو را در هر قدم رفتن از جیب‌هایم دزدیده است. حالا من مانده‌ام رویایی که هر روز به آن رنگ و لعابی می‌بخشم تا از یاد ببرم کارم رسیده است تنها به داشتن گوشه‌ای غبار گرفته در خلوت.

شاید باید به جای اینکه این گوشه را برای خود گزیده باشم، اگر انتخابی داشتم، در خودم کز کرده باشم و سایه خود را به حرف بکشم، می‌رفتم میان جماعت روزمره‌گرفته و چهره‌ای آشنا می‌یافتم. منتها من از این همه خسته‌ام. شاید باورش سخت باشد اما بسیار روزها را در خیابان‌ها پرسه زده‌ام به امید آن‌که کسی یا چیزی مرا به یاد آورد. من خیلی وقت است به جای این همه بیهوده بودن، به نبودن و نماندن راضی شده‌ام. شاید از آن روز که در میانه راه سوراخ‌های جیب‌هایم را یافته بودم و آن‌ها را ندوختم. تعجبی هم ندارد که این منِ غبار گرفته و از مد افتاده را هیچ آدمی از میان این جماعت انتخاب نکند و به یاد نیاورد. شاید هنوز به این باور نرسیده‌اند که چگونه جهان می‌تواند در بودن و نبودن کسی تغییر کند. شاید آن‌ها از یاد برده‌اند که دوست داشتن و گاهی یک احوال پرسی ساده می‌تواند کسی را در این جهان زنده کند یا به زندگی برگرداند!

زندگیامیدجهانمحمدجواد تقیپور
نویسنده، علاقه مند به سینما با رویای بسیار کانال تلگرام: https://t.me/vahmsabz
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید