ویرگول
ورودثبت نام
شعله امتیاز
شعله امتیاز
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

از جنوبِ شرق تا جنوبِ غرب...

از جمله فضیلت‌های نوروز این است که با آغاز بهار استارت می‌خورد! با آن صدای بوم و آغاز سال یک هزار و چهارصد و اندی. مثلاً یک دفعه وسط زمستانِ خدا شروع نمی‌شود. نوروز؛ با بهار، با شکوفه، با نم نم باران و هوایی دلپذیر همراه است! به مامان می‌گویم چه خوب که ما مثل این خارجی‌ها برای شب سال نو بوقلمون یا همچین چیزی نمی‌خوریم. این‌که رسم سبزی‌پلو ماهی خوردن داریم معرکه است! گرچه فلسفه‌اش را نمی‌دانم. شاید به قول خانوم میم، این منم که کمی عجیب هستم. چون زمانی که رستوران می‌رویم تنها کسی که در میان جمع احتمال دارد غذای دریایی بخورد فقط منم! گاهی هم خانوم ف... نمی‌دانم چطور انقدر برای بقیه دوستانم عجیب است. اما من انواع ماهی را عاشقانه دوست دارم. ماهی را آن‌طور که مامان مزه‌دار و درست می‌کند بیشتر دوست دارم. بیشتر...

بهار برای من با شانزده هزار قدم پیاده‌روی شروع شد. انقدر راه رفتم که خسته شدم. انقدر که از پاهایم بابت این همراهی تشکر کردم! این دو هفته اول سال یک طرف و باقی سال یک طرف دیگر. بهار برای من با یادآوری و قدردانی از همه کسانی که در سال گذشته چیزی یاد گرفتم آغاز شد. در ابتدا در ذهنم... مرور کردم آدم‌های تأثیرگذار را، هر چند تعدادشان کم بود اما از اعماق قلبم سپاس‌گزار و قدردادن حضورشان در این سال نه چندان آسان بودم. (یا فوق فوق‌اش به چند دوست) به همین تعداد اندک سال نو را تبریک گفتم. با متنی کوتاه یا با وویسی کوتاه متناسب با میزان اثرگذاری‌شان در سالی که گذشت... به قول احسان عبدی‌پور: «از بعضی آدم‌ها شرافت میریزه. اما تعداد این آدم‌ها به شدت کمه»

سختی‌ها را هم مرور کردم. درس‌هایش را برداشتم و باقی‌اش را پشت سر گذاشتم.

انقدر اتفاق‌های عجیب و غریبِ فردی و اجتماعی در سال گذشته تجربه کردیم که گفتن‌اش ذکر مصیبت است. چیزی که من بلد نیستم. روضه گفتن کار هر کسی نیست، کار من هم نیست. پس به قول مجتبی شکوری: «خیال، گستاخی مقابل واقعیت است.» پس بیایید تا می‌توانیم گستاخی کنیم. خیال چیزی است که سر و ته ندارد. محدودیت ندارد. بهار؛ وقتِ خیال کردن است و رویا دیدن. هیچ زمان دیگری در طول سال به شدت این روزها برای خیال کردن مناسب نیست.

مشخص است این مدت بیش از گذشته پادکست گوش می‌کنم؟ پادکست، راهی است برای قطع شدن از دنیای واقعیت و گوش سپردن به قصه یک آدم دیگر... در جایی دیگر... با نگرشی دیگر... من این را کشف کرده‌ام که فقط و فقط در زمان آشپزی می توانم پادکست گوش کنم. نه در اسنپ، نه در تاکسی، نه هنگام پیاده‌روی و نه در هیچ زمان دیگری... حتی غذاهای اندکی که درست می‌کنم در این زمان خوش طعم‌تر می‌شوند. مثلاً اعضای خانه معتقداند پاستایی که زمان گوش کردن به پادکست احسان عبدی‌پور درست کردم از دو مرتبه قبلی خوشمزه‌تر شده بود. عبدی‌پور می‌گوید: موسیقی بوشهر صدای دریاست... صدای آب است... از شروه می‌گوید و من غرق در داستان‌سرایی‌اش می‌شوم. از جنوب می‌گوید و من در دلم آرزو می‌کنم یک سال، در زمان تحویل سال جنوب باشم. آخرین روز سال جنوب باشم. جنوب باشم و فقط از این غذاهای دکه‌ای و کر و کثیف بخورم یا ماهی. از کجا تا کجای جنوب... از کی تا کی... مثلاً کل اسفندماه را جنوب باشم از جنوب شرق نقشه تا جنوب غرب نقشه... به قصه آدم‌ها گوش کنم. قصه‌هایی که می‌گویند کجاها در زندگی جنگیده‌اند یا کجاها ترسیده‌اند...

جنوبعجیب و غریبمجتبی شکوریسال
یه برنامه‌نویس خسته
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید