شعله امتیاز
شعله امتیاز
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

الا ای صبح آزادی

من آن صبحم که ناگاهان چو آتش در شب افتادم

بیا ای چشم روشن بین که خورشیدی عجب زادم

ز هر چاک گریبانم چراغی تازه می تابد

که در پیراهن خود آذرخش آسا درافتادم

چو از هر ذره ی من آفتابی نو به چرخ آمد

چه باک از آتش دوران که خواهد داد بر بادم

تنم افتاده خونین زیر این آوار شب ، اما

دری زین دخمه سوی خانه ی خورشید بگشادم

الا ای صبح آزادی به یاد آور در آن شادی

کزین شب های ناباور منت آواز می دادم


یه برنامه‌نویس خسته
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید