هدف یک روانشناس بالینی این است که به مراجع خود کمک کند مسائل روانشناختی ، عاطفی یا رفتاری خود را شناسایی کند و سپس با تعریف اهداف و برنامه عملی برای کمک به مراجع در دستیابی به رشد فردی ، اجتماعی ، آموزشی و شغلی ، به او کمک کند.
به طور کلی تشخیص[1]به معنای قرار دادن افراد، بر اساس مجموعهای از علائم و نشانهها در یک طبقه در درون نظام طبقه بندی است. می توان گفت تشخیص آخرین مرحله از مصاحبه بالینی است. تشخیص اختلال روانی می بایست فایده بالینی داشته باشد، یعنی باید به متخصصان بالینی در تعیین کردن پیشآگهی، سبب شناسی، برنامههای درمان و نتایج بالقوه درمان برای مراجعان کمک کند. و از همه مهمتر یک راه ارتباطی بسیار خوبی است برای ارتباط برقرار کردن با دیگران به این صورت که با یک اصطلاح تشخیصی می توان انبوهی از اطلاعات را با درمانگران دیگران به اشتراک گذاشت و با آنان نیز مشورت کرد. و نیز تشخیص گذاری امکانی فراهم می کند که به تحقیقات تجربی در زمینه آسیب شناسی روانی بپردازیم.
در این صورت، هر چه درمانگر با تجربه تر باشد و درباره تواناییها ، نقاط ضعف ، ناراحتی های مراجع بیشتر بداند، بهتر میتواند به یک ارزیابی خوب از وضعیت روانی مراجع دست پیدا کند و در نهایت یک تشخیص دقیق ارائه دهد.
اهمیت ارزیابی و تشخیص در خدمات روان درمانی غیر قابل انکار است. در تمام دنیا قبل از اینکه فرد وارد فرایند درمان شود با کمک ابزارهای تشخیصی همچون مصاحبه، مشاهده و آزمون ها، مشکل فرد شناسایی می شود و فرد با توجه به نیازی که دارد از درمان های مختلف بهره می برد.
اصولا تشخیص یا به صورت مدلهای طبقه بندی[2]است و یا به صورت مدل اندازه گیری[3]می باشد . که مدلهای طبقه بندی خود نیز یا بر اساس علائم[4]تشخیص گذاری می کنند که در اینجا دو نوع طبقه بندی در نظر گرفته شده است: ICD-10[5] ،سبب شناسی، که شامل علیت های متعدد اختلال روانی است و طبقه بندی[6]، و بیان می کند که آیا پدیده های مربوطه طبقاتی مجزا هستند یا نه . اگرچه این نظامها دارای درجه های مختلفی همپوشانی ودر عین حال دارای ویژگی های متمایز هستند، هدف مشترک همه آن ها کاهش رنج ناشی از ابتلا به اختلال روانی است که به وسیله درک بهتر و طبقه بندی مناسب آن ها می تواند میسر شود.
و در نظام تشخیص های فرایندی و ساختاری که مهمترین نوع مدل تشخیصی آن ابعادی[7]است که در واقع آستانه ها ، که مرز بین اختلال و عدد اختلال را تعیین میکنند. همچون مدل کرنبرگ می باشد و هر کدام متدلوژی خاص خود را دارند و شواهد بالینی متفاوتی برای نظریه خودشان قائلند. دسته ای دیگر که دیدگاهشان مدل فرایندی می باشد، فرمول بندی موردی را در دستور کار خود قرار می دهند.
و اما در مدل اندازه گیری که عمدتا از طریق اجرای تست ها انجام می گیرد و این تست ها ممکن است عینی همچون MMPI باشد یا فرافکن همانند TAT و شروع به ارزیابی فرد در محورهای بالینی و شخصیت کنند.
[1] Diagnosis
[2] categorizing
[3] measurement
[4] Symptoms
[5] International Classification of Diseases (ICD)
[6] Diagnostic and Statistical Manual of Mental Disorders (DSM)
[7] Psychoanalysis Diagnosis manual(PDM)
به طور کلی تشخیص[1]به معنای قرار دادن افراد، بر اساس مجموعهای از علائم و نشانهها در یک طبقه در درون نظام طبقه بندی است. می توان گفت تشخیص آخرین مرحله از مصاحبه بالینی است. تشخیص اختلال روانی می بایست فایده بالینی داشته باشد، یعنی باید به متخصصان بالینی در تعیین کردن پیشآگهی، سبب شناسی، برنامههای درمان و نتایج بالقوه درمان برای مراجعان کمک کند. و از همه مهمتر یک راه ارتباطی بسیار خوبی است برای ارتباط برقرار کردن با دیگران به این صورت که با یک اصطلاح تشخیصی می توان انبوهی از اطلاعات را با درمانگران دیگران به اشتراک گذاشت و با آنان نیز مشورت کرد. و نیز تشخیص گذاری امکانی فراهم می کند که به تحقیقات تجربی در زمینه آسیب شناسی روانی بپردازیم.
در این صورت، هر چه درمانگر با تجربه تر باشد و درباره تواناییها ، نقاط ضعف ، ناراحتی های مراجع بیشتر بداند، بهتر میتواند به یک ارزیابی خوب از وضعیت روانی مراجع دست پیدا کند و در نهایت یک تشخیص دقیق ارائه دهد.
اهمیت ارزیابی و تشخیص در خدمات روان درمانی غیر قابل انکار است. در تمام دنیا قبل از اینکه فرد وارد فرایند درمان شود با کمک ابزارهای تشخیصی همچون مصاحبه، مشاهده و آزمون ها، مشکل فرد شناسایی می شود و فرد با توجه به نیازی که دارد از درمان های مختلف بهره می برد.
اصولا تشخیص یا به صورت مدلهای طبقه بندی[2]است و یا به صورت مدل اندازه گیری[3]می باشد . که مدلهای طبقه بندی خود نیز یا بر اساس علائم[4]تشخیص گذاری می کنند که در اینجا دو نوع طبقه بندی در نظر گرفته شده است: ICD-10[5] ،سبب شناسی، که شامل علیت های متعدد اختلال روانی است و طبقه بندی[6]، و بیان می کند که آیا پدیده های مربوطه طبقاتی مجزا هستند یا نه . اگرچه این نظامها دارای درجه های مختلفی همپوشانی ودر عین حال دارای ویژگی های متمایز هستند، هدف مشترک همه آن ها کاهش رنج ناشی از ابتلا به اختلال روانی است که به وسیله درک بهتر و طبقه بندی مناسب آن ها می تواند میسر شود.
و در نظام تشخیص های فرایندی و ساختاری که مهمترین نوع مدل تشخیصی آن ابعادی[7]است که در واقع آستانه ها ، که مرز بین اختلال و عدد اختلال را تعیین میکنند. همچون مدل کرنبرگ می باشد و هر کدام متدلوژی خاص خود را دارند و شواهد بالینی متفاوتی برای نظریه خودشان قائلند. دسته ای دیگر که دیدگاهشان مدل فرایندی می باشد، فرمول بندی موردی را در دستور کار خود قرار می دهند.
و اما در مدل اندازه گیری که عمدتا از طریق اجرای تست ها انجام می گیرد و این تست ها ممکن است عینی همچون MMPI باشد یا فرافکن همانند TAT و شروع به ارزیابی فرد در محورهای بالینی و شخصیت کنند.
[1] Diagnosis
[2] categorizing
[3] measurement
[4] Symptoms
[5] International Classification of Diseases (ICD)
[6] Diagnostic and Statistical Manual of Mental Disorders (DSM)
[7] Psychoanalysis Diagnosis manual(PDM)