این تصویرِ غمانگیز، بیشتر از اینکه بیانگر جبر جغرافیایی باشد، نمایانگر جبر تاریخی و ساختاری بهمعنای جامعهشناختی کلمه است. همهٔ انسانها متحمل جبر جغرافیاییاند اما همهٔ انسانها جبر ساختاری و تاریخی را تجربه نمیکنند. یک شهروند آسوده و خوشبختِ اروپایی و ژاپنی بههمان اندازه گرفتار جبر جغرافیایی است که یک انسان سیاهبخت و بیچارهٔ افغانستانی و سودانی. اما همان انسان آسوده و خوشبخت اروپایی و ژاپنی گرفتار جبر تاریخی و ساختاری نیست. بیشتر از هر چیزی، این ساختار سیاسی (حکومتها) و حتا ساختار اجتماعی جوامع مثل افغانستان است که این سیاهی و بدبختی را بر سر مردم آوار کرده و نه جبر جغرافیایی.
وقتیکه از جبر ساختاری گپ میزنم، منظورم این است که شرایط و عوامل ساختاری بر میزان بدبختی و خوشبختی و درکل سرنوشتمان اثر میگذارد، بدون اینکه خودمان این ساختار/ساختارها را انتخاب کرده باشیم و یا قادر به تغییرشان باشیم.