ویرگول
ورودثبت نام
پروکسیما
پروکسیما
خواندن ۴ دقیقه·۱ سال پیش

فراموشی

درحالی که سعی می‌کرد با سرعت اینترنت افتضاح کنار بیاد نمی‌تونست با سرعت افکار ذهنش کنار بیاد. انگار مغزش سوار بر ترن هوایی بود که مدام هی میرچید و می لغزید. «قیییییژ» صدای صندلی چرخدار در صداهای اتاق جای او حرف زد. سکوتش با التهاب بود.


تصویر ساخته شده با هوش مصنوعی
تصویر ساخته شده با هوش مصنوعی


-ببین از نظر این آزمایش مغز تو تقریبا هیچ ایششویی(Issue) نداره. الان دقیقا چه چیزایی یادته؟

+واقعیت اینه که انگار همه چیز رو فراموش کردم. ولی یه چیزایی فقط موهومی یادمه. مثل روزی که تولدم بود. یا یادمه یه وقتایی نویسندگی می‌کردم. ...امممم دیگه...نون دادن به اردک‌های دریاچه هم یادمه.

-دریاچه؟ کدوم دریاچه؟.....انی وی تکنیکالی اون...اوننننن دمن کورتکس...چی میگین بهش؟ اها قشر مغزت مشکلی نداره. داخلشم مثل ساعت کاسیو کار می‌کنه. این روزا تحرک می‌کنی ؟

(درحالی که کمرای لپ تاب رو صاف میکرد) +اهوم

-زندگی روحیت چطوره؟ اوضاعت اوکیه؟ چمیدونم بالاخره...

+آره آره

درحالی که سرش رو تکون می‌داد به خلسه رفت. نه خلسه روحی بلکه همون نوشخوارهای فکریش. تموم نشدنی بودن. همه چیز بعد از جراحیش رنگ و بوی جدیدی گرفته بود. که بخاطر بیماریش چند سالی از زندگی عقب افتاده بود. از درس عقب بود؛ از کار از فعالیت از هر لحاظ رسوخ کرم های زندگی به بدنش رو حس می کرد.

قبل از اینا کلی دب دبه و کب کبه داشت. تو دانشگاه برو بیا داشت، پارتنر داشت و کار می کرد. ولی اون ضعیف تر از این بود که جلوی اتفاقای بعد رو بگیره. از زندگی هم جا مونده بود. نمیتونست به چشم های مظلوم پدرش نگاه کنه. پارتنرش گفته بود دیگه نمی‌تونه «مثل قبل دوستش داشته باشه»؛ و اون نمی‌دونست چطور ممکنه یه آدم دوست داشتن قبل رو فراموش کنه.

-درواقع نورون هایی که توی سرجری دیسکخیت میشن...

صدای رِ خ شده فرانسوی رو از پشت لپ تاب نمیشنید. همین که بالای منبر توضیحات علمی رفته بود میدونست چیز مهمی نیست. قرارم نیست واکنشی نشون بده. یهویی بدون توجه به موضوع گفت:

+اگر برای همیشه فراموشی بگیرم چی؟

-لیدارلی امنیژا معمولا بلند مدت نیست و...

+نه نه نه. اگر مدام هی یادم بره. و هی یادم بره که یادم میره چی؟ حس می کنم هی کارها رو فراموش میکنم.

دکتر یکم سکوت کرد تا فیلسوفانه جواب بده.

-مگه فیلمه؟ نه عزیزم. خوب میشی. نشدی از این نعمت فراموشی لذت ببر. خیلیا دنبالشن که فراموش کنن.

درحالی که برای بار هزارم آرزو می کرد کاش فیلم «درخشش ابدی» واقعی باشه قطره اشکی از گوشه چشمش جاری شد. حقیقت اینه که نه دریاچه ای تو شهرشون بود نه تا حالا به اردک ها نون داده بود. اون خودش رو به فراموشی زده بود. باید می زد وگرنه چطور می‌تونست اتفاقای دیگه رو تحمل کنه؟

دکتر بعد از ویدئو کال در لپ تاب رو بست. عینک اش رو به گوشه میزش پرت کرد نفسی از ته قلبش بیرون داد.

-هوففف واقعا کیه که دلش نخواد یه چیزایی یادش بره؟

گوشه لبش رو کج کرد و گوشیش رو برداشت که ببینه چه خبره. دوتا تماس و یک پیامک. «بهم زنگ بزن کارت دارم» این دختره اصلا ته جملاتش نقطه نمیذاشت. برای دکتر آرمانگرا حرص آور بود. واقعا چطور ممکنه عاشق یکی بشی که رفتار هاش سوهان روحته؟

-The number You have dialed is busy now please try again later

کشور بیگانه همه چیزش براش بیگانه بود. حتی همون متن با لهجه غلیظ تر بهش حس دوری از وطن رو می داد. دلش میخواست فقط بره. نمیدونست کجا ولی باید میرفت. گوشیش دوباره زنگ خورد.

-زنگ زدم بهت مشغول بودی

= اره دوستم بود.

-خب ؟

= اها....میخوام ببینمت؟

-من نمیخوام.

= ببین صحبت فراتر از اون قضیه اس. قول میدم از اون چیزی نگم اصلا.

...

Powered by AI
Powered by AI


صدای جرینگ در بار این بار با بار عصبی زیادی برای دکتر همراه بود. هنوز موهاش مثل همیشه می درخشید. کیف بزرگ شونه ای اشم پر خرت پرت...رفت سمت پیشخوان که دکتر رو دید. ابروهاش رو بالا انداخت به سمتش شتاب برداشت.

=هنوز هم عادت زود اومدنت رو داری

-هنوزم عادت دیر اومدنت رو ترک نکردی.

=هوممم تونی وان سنچری؟

-چه ربطی داره؟ ....نورمایند...گفتی کارم داری

= چرا انقدر با من سرد شدی؟

-انتظار داری گرم باشم؟ یا مثل جنابعالی داغ؟

=بابا باور کن اون طوری که فکر میکنی نیست. اون یه دوست عادیه. یعنی چطور آخه؟

-منم همین سوالتو هزار بار از خودم پرسیدم.

=میدونی واقعا قضیه ابعاد متفاوتی داره. اون مثل...چطور بگم مثل...آخه ببین چقدر عشق بین منو تو قشنگه

درحالی یکم سکوت شد دوباره ادامه داد:

بعدشم الان همه چیز رنگ بوی جدید داره. سعی نکن انقدر خودتو با این افکار آزار بدی.

-افکار؟ هوففف اگر میدونستی که...

دخترک دست کرد توی کیفش و ورقه کاغذی روی میز گذاشت.

=میدونستم چی؟ من که کار عجیبی نکردم. فقط...

-اره اره اره همش خودت رو با این حرفا تبرئه میکنی

=من دوستت دارم..

در این لحظه انگار همه چیز واستاده بود. دکتر نمیدونست چی به چیه. نه صدای پچ پچ بقیه نه صدای اسپری صاحب بار نه صدای ماشین های بیرون هیچ کدوم رو نمی شنید.

-خب؟

=خب که خب؟

-من نمیتونم فراموش کنم.

دخترک زد زیر گریه. نتونست تحمل کنه کیفش رو برداشت و رفت. دکترم بعد از مدتی پاشد رفت سمت پیشخوان تا صورتحساب رو حساب کنه.

*موسیو فکر کنم این مال شماست؟

-اه، کدوم؟

درحالی که به کاغذ رو میز نگاه میکرد سعی کرد بفهمه چیه اصلا.

بالاش کلی چرت پرت بود ولی نوشته ای با هایلایت زرد رنگ شده بود:

BETA HCG: >200

فراموشیداستانهیچ نفرین به ازین نیست که عاقل گردد هر که حق نمک عشق فراموش کندامشب به قصه ی دل من گوش می کنی فردا مرا چو قصه فراموش می کنی این در همیشه در صدف روزگار نیست می گویمت ولی تو کجا گوش می کنی
در تلاش برای «ایستادن بر روی شانه غول‌ها» | Mo3Beh@
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید