خب یک فلشبک میزنم به چهارشنبه ۳۱ مرداد:
ما از قبل تیممونو تشکیل داده بودیم و شروع کرده بودیم به ایده پردازی. اولش منتظر بودیم ببینیم که باید چیکار کنیم ولی یکم بعد تصمیم گرفتیم ایده هایی که خودمون تو ذهنمون داریم رو بگیم و به یک ایده نهایی برسیم. چیزی درمورد قوانین نمیدونستیم وفکر میکردیم با این کار از بقیه جلو میوفتیم ولی اینطور نبود.
چهارشنبه عصر پستی در کانال روبیکمپ گذاشته شد با تایتل «دیگه وقتشه🚀». سریع واردش شدیم و اونموقه بود که تازه دوهزاریمون افتاد. در راهنمای هکاتون از روند هکاتون و مشکلی که باید روش کار میکردیم و براش راه حل پیدا میکردیم گفته بودند.
ما بعد از خوندن راهنما شروع کردیم به تفسیر مشکل و دیدن اون از جهت های مختلف. مترادف هر کلمه و جمله از قسمت مشکل رو پیدا میکردیم و درموردش حرف میزدیم.
شروع کردیم به ایده پردازی و این، شب اول بود. بعد از ایده پردازیامون و رسیدن به یک چیزی که تقریبا همه قبولش داشتن، سینا وارد شد. موشک رو(همین که توی متنه) روی تک تک حفره های ایده ما نشونه گرفت و بمبارانشون کرد. با این کارش به ما این تفکر بمباران رو داد(این اسم از تفکر نقادانه باحالتره) و در کنار این، حفره های ایده مارو نشونمون داد. یکم بعد ما به کمک نگار عزیز، کسی که این هکاتون رو لید میکرد، ایده رو به جای خوبی رسوندیم و میتونستیم بریم و بخوابیم. اینجا بود که اقای حسین زاده، فرشته نجاتمان آمدند. یکم از حالمون پرسیدند و ما هم از فرصت استفاده کردیم و سوالاتی رو پرسیدیم.
نیم ساعت بعد: دیگه خبری از ایده قبلی نبود. نا امید شده بودیم، عقب افتاده بودیم و نیاز به انرژی داشتیم. اینجا بود که هستی، بمب انرژی رو ترکوند و همه مارو به بازی برگردوند.
ما تصمیم گرفتیم صد خودمون رو بزاریم و از مسیر لذت ببریم. حالا وقت این بود که ایده جدیدی که داشتیم رو پرورش بدیم.
شروع کردیم و تا ساعت نه صبح پنج شنبه، ارائه اولیه خودمون رو تحویل دادیم. بعد از اون با کمک نگار و سینای عزیز ایده مون رو بهتر کردیم و تونستیم که عقب بودنمون رو جبران کنیم. از اونجایی که خسته بودیم قرار شد که بخوابیم و ساعت شیش صبح بیدار بشیم و بیایم توی زوم(من تا ساعت چهار بیدار بودم و خواب موندم😂) با استرس از خواب بیدار شدم و بدّو رفتم سمت لپتاپ و وارد زوم شدم.
اولش یکم گیج بودم ولی وقتی به خودم اومدم دیدم که بچه ها تسکای منو انجام دادن. اونجا با خودم گفتم که، عجب همتیمی هایی! سریع معذرت خواهی کردم و چنتا تسک گردن گرفتم و به سرعت وارد کار شدم و سعی کردم که جبران کنم.
کا باید تا ساعت دو یک ویدئو از ارائه خودمون رو برای نگار میفرستادیم. از برنامه عقب بودیم ولی تقسیم کار خوبی انجام دادیم و تونستیم به موقع ویدئو رو اماده کنیم. در تقسیم کارمون، غزل و هستی و مهشید روی متن ارائه، کاراکتر ها و اسلاید ها و منو عرشیا هم روی مارکت سایز و تحلیل رقیا و براورد هزینه ها و مدل کسب درامد کار کردیم.
همچنان یکم سردرگم بودیم و منتظر نتایج بودیم.
وارد میت شدیم و شروع کردند به معرفی سه تیمی که به مرحله بعد رفتند. از تیم سوم شروع کردن ولی اسم مارو نخوندن، تیم دوم رو اعلام کردن، ولی ما نشنیدیم بگن کوشان؛ دیگه فکر میکردیم خبری از اسم ما نیست تا اینکه اسم تیم مارو خوندن و اینطوری ما به مرحله بعد رفتیم.
ده دقیقه وقت داشتیم که برای ارائه اماده بشیم و هممون استرس داشتیم. چنتامون متن ارائه خودشو(از جمله خودم) تغییر داد و به هر طریقی که بود، برای ارائه حاضر شدیم.
اوایل جلسه بود و یکسری برنامه ها بعنوان مقدمه تدارک دیده شده بود. راستش هیچی از اون موقه یادم نیست بجز اینکه فقط داشتم روی متنم کار میکردم و ذره ای حواسم به جلسه نبود تا اینکه اسم تیممون رو شنیدم.ما اومدیم و ارائه دادیم و بعد از مدت کوتاهی داوران اماده اعلام نتیجه بودند.
ما رسیدیم(برنده شدیم)، ولی اونموقه بیشتر بدلیل دوستانی که پیدا کرده بودم شاد بودم. کل مسیر رو یکبار مرور کردم و به هم تیمی هام تبریک گفتم.
جا داره تشکر کنم از:
اقای حسینزاده، نگار عزیز، سینا و بیشتر از همه از تک تک بچه ها: غزل، هستی، عرشیا، مهشید
مرسی که بودین♥️