MoSaRa
MoSaRa
خواندن ۵ دقیقه·۲ ماه پیش

هکاتون دوم روبیکمپ؛ دو روز برای یادگیری، تجربه و رفاقت

هکاتون یعنی دو روز تمام، تمام توانت را بگذاری تا یک چالش را حل کنی، اما این بار تنها نیستی. در کنار آدم‌هایی هستی که مثل تو انگیزه دارند، ایده دارند و می‌خواهند تغییری ایجاد کنند. اینجا فقط رقابت نیست، رفاقت است.

دو روز پر از هیجان، تلاش و یادگیری. ساعت‌ها پشت سر هم کار می‌کنی، بحث می‌کنی، ایده می‌دهی، ناامید می‌شوی، امید می‌گیری و در نهایت با چیزی که خلق کرده‌ای به خودت افتخار می‌کنی. اما هکاتون فقط درباره محصول نهایی نیست، بلکه درباره مسیری است که در این دو روز طی می‌کنی. مسیری که در آن یاد می‌گیری، دوستی‌های جدیدی شکل می‌دهی و تجربه‌هایی کسب می‌کنی که شاید در هیچ جای دیگری به دست نیاید.

هکاتون؛ جایی برای یادگیری فراتر از مهارت‌های فنی

هکاتون فقط حل یک چالش نیست. اینجا درس‌های مهم‌تری یاد می‌گیری.

یاد می‌گیری چطور در یک تیم کار کنی، چطور ایده‌ها را بشنوی و چطور خودت را به دیگران بفهمانی. یاد می‌گیری که همیشه حق با تو نیست، که گاهی باید عقب بنشینی و به جای حرف زدن، گوش بدهی. یاد می‌گیری که تیم یعنی درک، یعنی مسئولیت‌پذیری، یعنی اینکه اگر کسی خسته شد، تو انرژی بدهی.
یاد میگیری کار تیمی فقط درباره تقسیم کار نیست، بلکه درباره هماهنگی است. اینکه چطور کاری کنی که همه احساس امنیت کنند، نظراتشان را بدون ترس بگویند و حس کنند که صدایشان شنیده می‌شود. این یکی از بزرگ‌ترین درس‌هایی بود که در این هکاتون گرفتم؛ اینکه موفقیت یک تیم به اعتماد بین اعضایش بستگی دارد.

تجربه‌ای متفاوت، فراموش‌نشدنی و خارج از روزمرگی

هکاتون مثل روزهای معمولی زندگی نیست. اینجا همه چیز با دنیای بیرون فرق دارد.

  • خواب؟ خیلی کم! شاید دو ساعت، شاید سه ساعت. ولی آن‌قدر هیجان داری که خوابت نمی‌برد. ذهن همیشه درگیر است، حتی وقتی چشمانت بسته است، ایده‌ها در ذهنت می‌چرخند.
  • استراحت؟ فقط چند دقیقه‌ای برای خوردن چیزی یا کشیدن یک نفس عمیق. اما همان چند دقیقه هم پر از خنده است، پر از صحبت‌های دوستانه و لحظه‌هایی که شاید بعداً تبدیل به بهترین خاطرات شوند.
  • انرژی؟ بیشتر از چیزی که فکرش را می‌کنی. وقتی خسته‌ای اما ادامه می‌دهی، وقتی فکرت دیگر کار نمی‌کند اما با یک ایده جدید دوباره جان می‌گیری، این‌ها همان لحظاتی هستند که تو را قوی‌تر می‌کنند.

این تجربه‌ای است که تا آن را زندگی نکنی، درکش نمی‌کنی.

این هکاتون، اما در سطحی بالاتر

هکاتون دوم روبیکمپ در نگاه اول شبیه به قبلی بود؛ ۴۸ ساعت برای حل یک چالش، ارائه‌ی راه‌حل و انتظار برای نتیجه. اما این بار یک تفاوت بزرگ وجود داشت؛ سطح تیم‌ها و آدم‌ها بالا رفته بود.

بیشتر تیم‌ها قبلاً با هم کار کرده بودند، تجربه‌ی مشترک داشتند و این باعث می‌شد هماهنگی بیشتری داشته باشند. در این هکاتون، همه فقط برای یادگیری نیامده بودند؛ آمده بودند تا برنده شوند، تا بهترین نسخه‌ی خودشان را ارائه بدهند.

ایده‌ها پخته‌تر بودند، برنامه‌ریزی‌ها دقیق‌تر، و تلاش‌ها بی‌وقفه‌تر. اینجا دیگر فقط مسئله‌ی "شرکت کردن" مطرح نبود، بلکه همه می‌خواستند نتیجه‌ای عالی بسازند و برای آن بجنگند.

این بار، تجربه‌ای جدید؛ راهبری به جای عضویت در تیم

این بار من نه به عنوان عضو تیم، بلکه به عنوان راهبر حضور داشتم. این تجربه کاملاً متفاوت بود.

وقتی عضوی از تیم هستی، می‌توانی ایده بدهی، مخالفت کنی، بحث کنی و تصمیم بگیری. اما وقتی راهبر هستی، نقش تو تغییر می‌کند. من نمی‌توانستم ایده بدهم، نمی‌توانستم بگویم "این کار را بکنید" یا "این ایده جواب نمی‌دهد". تنها کاری که می‌توانستم انجام دهم، راهنمایی بود.

باید سؤال‌های درست می‌پرسیدم، باید کمک می‌کردم که تیم به جواب برسد، بدون اینکه خودم جواب را بگویم. این تجربه چالشی و سخت بود، اما در عین حال پر از یادگیری. فهمیدم که راهبری یعنی ایجاد فضای رشد، یعنی فراهم کردن شرایطی که تیم بتواند خودش بهترین تصمیم را بگیرد.

دو روز همراهی؛ از بیدار شدن تا خوابیدن کنار تیم

در این دو روز، من بیشتر از همیشه با تیم بودم. با آن‌ها بیدار شدم، با آن‌ها خوابیدم، با آن‌ها خندیدم و با آن‌ها فکر کردم. تمام تلاشم را کردم که حس تعهدم را نشان دهم، که بفهمند تنها نیستند و هر کمکی که لازم باشد، در کنارشان هستم.

چیزی که برایم اهمیت داشت، فقط نتیجه‌ی نهایی نبود. مهم‌تر از آن، روندی بود که تیم طی می‌کرد. برای همین، قبل از ارائه‌ی نهایی، به آن‌ها گفتم:

&quotفارغ از نتیجه، شما برنده‌اید. برنده‌ی ارتباطاتی که ساختید، برنده‌ی تجربه‌هایی که کسب کردید. جایزه شاید مهم باشد، اما چیزی که از این هکاتون به دست می‌آورید، خیلی ارزشمندتر از آن است.&quot

اما راستش را بخواهید، ته دلم یک حس خاص داشتم. حسی که می‌گفت ما برنده می‌شویم. از همان ابتدا، این حس با من بود. نمی‌دانم چرا، اما در تمام مدت به این باور داشتم که تیم ما قرار است موفق شود.

و وقتی لحظه‌ی اعلام نتایج رسید و از زبان علیرضا اسکندری شنیدم که نام تیم "ردیش بلک" اعلام شد، لحظه‌ای بود که هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم.

ما برده بودیم.

برده بودیم، نه فقط به خاطر نتیجه، بلکه به خاطر تمام چیزهایی که در این دو روز یاد گرفته بودیم. به خاطر مسیری که طی کرده بودیم، به خاطر رفاقت‌هایی که ساخته بودیم و تجربه‌هایی که به دست آورده بودیم.

نتیجه؟ چیزی که فقط در هکاتون ممکن است!

هکاتون فقط یک مسابقه نیست. یک ماجراجویی است، یک چالش برای ذهن و روح.

دو روز فشرده که در آن یاد می‌گیری، تجربه می‌کنی، دوست پیدا می‌کنی و در نهایت، قوی‌تر از قبل از آن بیرون می‌آیی.

این بار، من نه فقط به عنوان یک شرکت‌کننده، بلکه به عنوان یک راهبر رشد کردم. فهمیدم که هدایت کردن یعنی ایجاد فضا برای رشد دیگران، یعنی ساختن شرایطی که یک تیم بتواند بهترین نسخه‌ی خودش را ارائه بدهد.

اما چیزی که این تجربه را واقعاً خاص کرد، لحظاتی بود که شاید دیگر هیچ‌وقت تکرار نشوند. لحظاتی که در آن، تیم‌ها نه فقط برای یک نتیجه، بلکه برای همدیگر تلاش می‌کردند. لحظاتی که دیدم چطور آدم‌ها در سخت‌ترین شرایط کنار هم ماندند، چطور از هم یاد گرفتند، چطور امید دادند و چطور حتی در لحظات سخت، خندیدند.

درس‌هایی که در این دو روز گرفتم، فقط درباره‌ی کار تیمی و مدیریت نبود. درس‌های عمیق‌تری یاد گرفتم، درباره‌ی دوستی، تعهد، و اینکه چطور می‌شود در یک زمان کوتاه، یک ارتباط واقعی و عمیق ساخت.

و چیزی که برایم جالب بود، این بود که این دوستی‌ها فقط درون تیم خودم نماند. در این دو روز، آدم‌های زیادی را شناختم، با تیم‌های دیگر ارتباط گرفتم و حس کردم که هکاتون، فراتر از رقابت است. اینجا جایی بود که نه‌تنها برای حل چالش‌ها، بلکه برای ساختن رابطه‌هایی که شاید سال‌ها بمانند، آمده بودیم.

هکاتون تمام شد، اما آنچه از آن بردم، فقط یک برد در مسابقه نبود. چیزی عمیق‌تر، واقعی‌تر و ماندگارتر بود.

احساس امنیتکار تیمیتجربهیادگیریهکاتون
مینویسم. MoSaRa:MohammadSaleh Raftari
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید