ژان لوک گودار: در "زندگی من است" تلاش کردم یک ذهن را در حرکت تصویر کنم؛ درون یک نفر از نگاه بیرونی.
این دومین پست من در اینجاست.
** آگاهسازنده: من منتقد سینما نیستم.**
** آگاهسازنده: حاوی اسپویلر**
** آگاهسازنده: نامناسب برای مخاطب کودک و نوجوان**
پس از موفقیت حاصل از دو فیلم قبلی خود، از نفس افتاده و "یک زن یک زن است" گودار این بار، در یک چالش مفصل به دنبال یافتن معنای روح میشتابد. "زندگی من است: فیلمی در دوازده پرده" تلاشی از سوی گودار است تا با بازی گرفتن از همسر خود، آنا کارینا، به گونهای آنچه از عقاید خود در مطالعاتش جمعآوری کرده است را در یک فیلم-رساله بازتاب دهد. بر خلاف فیلم قبلی به طور واضحی هزینهی ساخت این فیلم بالاتر رفته است، این را از تدوین مناسب و صدابرداری در صحنه میتوان متوجه شد؛ البته آن گونه که به نظر میرسد، شاید برای طبیعیتر شدن تصویر، صدابرداری از کیفیت بالایی برخوردار نیست، به گونهای که در بعضی صحنهها دیالوگها لا به لای صدای برخورد لیوانها و صدای بوق ماشینها گم میشوند.
فیلم از دوازده پرده تشکیل شده است. البته، پیش از آغاز به بررسی پردههای مختلف این فیلم لازم است به پرولوگ یا پردهی صفرم فیلم توجه داشته باشیم. در این پرده، که در واصع همزمان با نمایش نام دستاندرکاران فیلم، نمایش داده میشود، ما صورت نانا، شحصیت اصلی فیلم را- از سه زاویه مختلف میبینیم. این در واقع سرآغازی است بر تمام گردشهای دوربین حول محور عمودی خودش که در تمام فیلم میتوان مشاهده کرد. حرکتی که با توجه به قوانین فیلمبرداری دیالوگ، حرکتی طغیانگرانه از سوی گودار محسوب میشود. این پردهی صفرم در واقع فرصت این را به ما میدهد که تنها از روی چهرهی نانا، تمام پیشقضاوتهای ممکن را انجام دهیم و همچنین فرصتی است برای معرفی شخصیت اصلی داستان. بعد از به پایان رسیدن تیتراژ، فیلم به سان نمایشنامههای برشت در پردههای مختلف داستانها را بیان میکند.
گودار در این فیلم از مدیومهای مختلف برای خلق استفاده میکند، علاوه بر فیلم خودش، از تکهای از فیلم صامت ژان دآرک، از داستان ادگار آلن پو، از سبک نمایشنامهنویسی برشت، از کتاب فروید، از فلسفهی هگل، کانت و افلاطون به طور مستقیم تضمین میآورد و این قضیه منجر به خلق موجودیتی ورای یک فیلم سادهی سیاه و سفید در "زندگی من است" میشود. این جسارت گودار در تضمین آوردن از خارج از فیلم خود، با انتقاد بسیاری از منتقدان مواجه شده است. گاردین اما در مقاله خودش این تضمینها را اشتباهات "عمدی" میخواند.
آنچه در پردهی اول به چشم میخورد، میزانسن خارقالعادهآی است که گودار برای قاب اول فیلمش تدارک دیدهاست. جسارت او برای نشاندن بازیگران پشت به دوربین برای نشان دادن غم حاصل از جدایی یک صحنهی فراموشناشدنی را خلق میکند. صحنهای که به شدت به خلق دو شخصیت معذب کمک کرده است. سکوت در این پرده به شدت نمایانگر است. بین هر جمله از دیالوگ، سکوت فزایندهای حس میشود. در پردهی دوم اما سکوت کمتر میشود و جای خود را به آرامش میدهد. آرامش ناشی از یک کار ساده در یک مغازه. نانا که علاقه به زندگی هنرمندانه دارد با کار در یک مغازه دیسک فروشی امرار معاش میکند. اما انگار دچار مشکلی شده است: از پردهی قبل او دارد از همه میخواهد که به او 2000 فرانک قرض بدهند و هیچ کس این کار را نمیکند.
نانا: هرچی بیشتر صحبت میکنیم، کلمات کمتر معنا پیدا میکنن.
در پرده سوم ما علت این نیاز 2000 فرانکی را متوجه میشویم. صاحبخانه نانا او را در خانه راه نمیدهد. نتیجه اینکه اوضاع برای نانا خیلی بغرنج است، او حتی خانهای برای زندگی کردن ندارد. در ادامه این پرده او به سینما رفته و فیلم ژان دآرک 1928 را میبیند. صحنهی انتخاب شده در واقع صحنهی پیش از اعدام ژان دآرک است که با بازی تماشایی رنه فالکونتی همراه است. صحنه، صحنهی غمزایی است اما دوربین اشک نانا را -نه از غم آنچه در فیلم میگذرد بلکه از غم از دست دادن شور و علاقهاش به سینما و بازیگری- به تصویر میکشد. در ادامه نانا به ملاقات یک روزنامهنگار میرود که از او عکس بیندازد برای فرستادن به کمپانیهای سینمایی اما نانا به دلیل عدم راحت بودن در عکس انداختن به صورت برهنه از این کار سر باز میزند.
پرده چهارم، نانا در حال مورد بازجویی واقع شدن است، به خاطر اینکه یک اسکناس 1000 فرانکی از جیب یک زن افتاده بوده و او برداشته و این دزدیاش لو رفته. در این صحنه اطلاعات هویت نانا کلاینفرانکنهایم آشکار میشود. او یک دختر 22 ساله است که به جز تعدادی دوست که بیشتر آنها پسرند، کس دیگری در پاریس ندارد. تمام اتفاقات پردههای اول تا چهارم در سکوت نسبی رخ میدهد. بیانگر زندگی سرد و بیروح یک دختر 22 ساله پاریسی که نمیتواند اجاره خانهاش را بدهد.
نانا: فرار یه رویای دست نیافتنیه. ته تهش، همه چی قشنگه، تو فقط باید به چیزها علاقه نشون بدی و زیباییشون رو ببینی. واقعا در نهایت چیزها همونین که هستن. صورتها صورتن. بشقابا بشقابن، آدما آدمن و زندگی... زندگیه.
پرده پنجم، با تصویربرداری فوقالعاده از بلوار پریر پاریس جلوه گرفته است. حرکت ممتد چپ و راست دوربین ( همان چرخش حول محور عمودی) به شکل زیبایی حس "گشتن دنبال کسی در حاشیه خیابان" را انتقال میدهد. نانا کنار یک سینما مشتری اولش را پیدا میکند. مشتریای که در قبال لذتی کوتاه به او 5000 فرانک میدهد. از این پرده به بعد ریتم داستان تند میشود، سکوت در فیلم کمتر میشود و شور زندگی زیاد میشود. در پرده ششم، نانا در یک کافه با رائول آشنا میشود. قوادی که بدش نمیآید زیبارویی چون نانا هم در بین زیردستانش باشد. رائول با نانا صحبت میکند اما در طی یک تیراندازی (گریز گودار به شرایط ملتهب میان الجزایریها و فرانسویها) رائول محو میشود. در صحنهی این کافه یک ادای عشق از سمت گودار به آنا کارینا هم میبینیم. چند دقیقهای در حالی که نانا به دوربین خیره است و تصویر مکررا بین زیبایی آنا کارینا و شلوغی کافه جابهجا میشود، آهنگ عاشقانهای پخش میشود که خطابهای است از سوی گودار به همسر وقتش.
در پرده هفتم، نانا در حال نوشتن یک نامه به یک زن است که به او اطلاعات ظاهریش را میدهد، رائول در این هنگام سر میرسد و او را از نوشتن باز میدارد. به او میگوید که اگر بخواهد میتواند او را پولدار کند. در این صحنه ترکیب شات و ریورس شات ها ناشی از همان تکانهای محوری دوربین حالتی از گیجی و همچنین انقلاب روحی را به مخاطب تلقین میکند. نانا در این لحظه قبول میکند که تن به تنفروشی بزند. شور فیلم زیاد میشود و در پرده هشتم، رائول به نانا قواعد تن فروشی را یاد میدهد. در پرده نهم، نانا متوجه یک مرد جوان میشود و شور نوینی در قلبش شکل میگیرد. مرد جوانی که بر خلاف مشتریانش، به او توجه چندانی نمیکند. در یک جعبه موسیقی آهنگی پخش میکند و این شور را با یک رقص جشن میگیرد.
پرده دهم، برخورد نانا با یکی از مشتریانش را نشان میدهد که تفاوتی بین او و هر کارگر جنسی دیگری قائل نمیشود. این پرده با جمله "هیچ خوشحالیای در خوشبختی نیست." آغاز میشود. در پرده یازدهم نانا با یک فیلسوف ملاقات میکند که با او درباره حقیقت صحبت میکند. این فیلسوف، پرسونای خود گودار در فیلم است با بیان مستقیم جملاتی که میخواسته بگوید. پرده دوازدهم با شور و عشق میان نانا و مرد جوان آغاز میشود، مرد داستانی از ادگار الن پو رو میخواند (صدای مرد را خود گودار دوبله کرده است.) داستانی راجع به عشق و بیانی ورای آنچه در ظاهر است. نانا تصمیم میگیرد که از کار خود کنار بکشد اما، در پایان بیارزشیای که تنفروشی برای او به ارمغان آورده بود منجر میشود تا با دو گلوله از سمت رائول و یک عده قواد دیگر، کشته شود و در گوشهی خیابان رها شود. داستان در سه پردهی پایانی دوباره به سکوت برمیگردد. بازی گودار با ریتم و شور فیلم برای بیان مفاهیم واقعا جای تحسین دارد و این چیزی است که در دو فیلم قبلی او کمتر دیده میشد. پختگی کارگردان اما در این فیلم به شدت مشهود است.
فیلسوف: تو کسی رو میشناسی که دقیقا بدونه عاشق چیه؟ نه. وقتی بیست سالته، نمیدونی. تنها چیزی که میدونه یه سری تکه های پازله. به تجربه چنگ میندازی. توی اون سن "من عاشقم" ترکیبی از خیلی چیزهاست اما اینکه کاملا با چیزی که عاشقشی یکی بشی نیاز به بلوغ داره. اون میشه جستن. اون میشه حقیقت زندگی.
حرکت دوربین در این فیلم و همچنین سرعت گذار فیلم به شدت فیلم را جذاب کردهاست. کشش داستان و همچنین روایت مناسب از متن و فرامتن، این فیلم را به یکی از شاخص ترین فیلمهایی که دیدهام مبدل میکند و پیشنهاد میشود که شما هم آن را ببینید.
اگر از 10 بخواهم به این فیلم نمرهای بدهم به سادگی 8.5 را انتخاب میکنم.