امروز بعد از اذان مغرب، تلویزیون نماز جماعت حرم امام رضا به امامت آقای جوادی آملی رو پخش کرد. خودم هم باورم نمیشد که حدود هفت هشت دقیقه بدون هیچ حرفی و هیچ حرکتی، مات بشینم به دیدن این نماز (منی که خودِ اذان رو هم معمولاً تا شروع میشه قطع میکنم).
نما خیلی قشنگ بود. یک عالمه آدم، یک عالمه عبد خدا، یک عالمه پیکرِ خمیده و خاضع در برابر روزیدهنده و خالق و پروردگارشون، یک عالمه سر که از سرِ عظمت ربّ العالمین و از سرِ محبّتش به خاک ساییده میشن. جلوی همه، آقای جوادی در سجده بود. ساده، بیآلایش، خلوت، موقّر، متواضع، متوازن، متعادل. انگار در عالم فقط خودش بود و خداش.
این "در عالم فقط خود و خدا رو دیدن" خیلی مهمّه، خیلی ارزشمنده. کسی که فقط خودش و خدا رو توی عالم میبینه و به رسمیت میشناسه، حدس میزنم خود به خود آروم میشه، سبُک میشه، ساده ولی آراسته میشه، مؤدّب میشه؛ چون خودش رو فقط پیشِ یه کَس میبینه و اون کَس هم اتفاقاً جز رهایی و سبُکی و بیپیرایگی از آدم نخواسته.
بگذریم! این نمازی که پخش شد، و لحظاتی از این دست، لحظههاییاند که معادلات و حساب و کتابهام رو به هم میریزند. چنین موقعهایی، حقارت و کوچکیِ همهی تلاشهایی که صبح تا شب میکنیم رو خیلی شفاف میبینم. خیلی حس میکنم جریان عالَم رو از جای دیگهای دارن پیش میبرن، ولی ماها توی زمین داریم بیخودی برا خودمون شلنگتخته میندازیم و دلمون به علم و دانش و صنعت و سیاست و اینا خوشه.
میشه و میاد یه موقعی که منم راحت توجهم رو از شلوغیها ببُرم؟ ساده بشم؟ همّتم فقط صرف رعایت ادب برای یه کَس باشه؟ نمیدونم. امیدوارم.