تراژدی شرح زندگی پرحادثهٔ سرداری دلیر و لایق بهنامِ مکبث است. دانکن، پادشاه شریف و مهربان اسکاتلند، او را از میان هواخواهان خود برمیکشد و به وی لقب و منصب میبخشد، اما مکبث براثرِ تلقین جادوگران و وسوسهٔ نفس و بهاغوای زن جاهطلب خویش در شبی که پادشاه مهمان اوست او را در خواب به قتل میرساند و با این قتل جهنمی برای خویش به وجود میآورد. مکبث از آن پس گرفتار عذاب وجدان میشود، چندانکه هر آهنگی و هر درکوفتنی او را هراسان میکند.
سردار مکبث و سردار بانکو پس از شکست سپاهیان نروژی و در راه بازگشت به اسکاتلند با جادوگران روبهرو میشوند که از آینده خبر میدهند و درحالیکه امیر کادور زنده است، او را سالار کادور میخوانند و به او میگویند که شاه خواهد شد. ساحران در پاسخ سؤال بانکو میگویند: «فرزندان تو به پادشاهی میرسند». دو سردار غرق در شگفتی از ساحران جدا میشوند. مکبث در راه بازگشت توسط پیک دانکن، پادشاه اسکاتلند، باخبر میشود که امیر کادور به جرم خیانت به اعدام محکوم شده و ولایت کادور نصیب او شدهاست و این پیام تکاندهنده درستی پیشگویی ساحران را بر او ثابت میکند. (امیر کادور بعد از شاه و جانشین بالاترین مقام را در کشور دارد). دانکن برای تقدیر از سردار پیروز (مکبث)، به قصر او وارد میشود تا شب را نیز در کاخ او سر کند؛ غافل از آنکه مکبث با وسوسۀ همسرش، لیدی مکبث، فرجامین شب زندگی او را تدارک دیدهاند. دانکن در خوابگاه به قتل میرسد و دستان مکبث و روان لیدی مکبث به خون ولینعمتشان که به فروتنی و تواضع مشهور است آلوده میشود. اما این پایان ماجرا نیست و مکبث برای آنکه پیشگویی ساحران محقق نشود، قاتلانی را به کشتن فرزندان بانکو میگمارد. بانکو که بو بردهاست فرزندش، فلیانس، ممکن است کشته شود، او را فراری میدهد ولی خود بهدستِ همان قاتلان کشته میشود. مالکوم، فرزند دانکن، نیز میگریزد تا مبادا به قتل برسد و این اقدام بر خشم و خونخواری مکبث میافزاید. هدف بعدی مکداف، سالار فایف، است که او نیز از اسکاتلند گریخته و به جمع مخالفان مکبث پیوستهاست. اما مکبث کاخ مکداف را به آتش میکشد و زن و فرزندان سالار فایف را با قساوت میکشد.
اکنون چاپلوسان و بزدلان مکبث و لیدی مکبث را دوره کردهاند و هرآنکس که اندکی شجاعت و غیرت دارد دو راه پیش رو دارد: گریختن از اسکاتلند یا پذیرش مرگ. پس جوّ هولناکی بر اسکاتلند حاکم شده و حتی مردان بزرگ نیز غالباً از ترس جان به جنگل پناه میبرند. لیدی مکبث که در آرزوی تاجوتخت مبتلا به جنون شده، دستان آلودهاش را میشوید تا خون ریختهٔ دانکن و دیگران را از آن بزداید؛ اما هر بار بیشازپیش گرفتار عذاب وجدان میشود و در سرسرای کاخ راه میرود و افشای راز میکند و ندیمه و دیگران بر خود میلرزند که چگونه بانو مکبث و مکبث دستشان را به خون دیگران آلوده کردهاند. پس نه مکبث و نه همسرش شادمان نیستند و ازاینرو مکبث به ساحران متوسل میشود تا از آنها بشنود که آینده چگونه خواهد بود. ساحران در دیدار دوم او را امیدوار میکنند که حکومتش و جانش پابرجاست و مادام که جنگل بیرنام به حرکت درنیاید و تا زمانی که فردی از مادر نزاده باشد که او را به قتل برساند، نباید نگران باشد. اما در این اثنا مخالفان مکبث به سرکردگی مکداف دردمند و مالکوم درصدد حمله به اسکاتلند هستند و لیدی مکبث نیز در اوج جنون به سر میبرد و سرانجام خودکشی میکند.
سربازان تحت امر فرماندهان مخالف مکبث درختان جنگل بیرنام را قطع میکنند و با استتار خود در پس آنها بهسوی مقر حکومت مکبث حمله میبرند و او حرکت جنگل بیرنام را زنگ خطر تحقق پیشگویی ساحران به حساب میآورد، اما هنوز امیدوار است که زنده بماند، لیکن هنگامی که از زبان مکداف میشنود که او از مادر زاده نشده، بلکه با جراحی شکم مادرش وی را به دنیا آوردهاند (سزارین)، مرگ را پیش روی خود میبیند و چنین نیز میشود: مکداف مکبث جنایتکار را میکشد و سپاهیان وارد کاخ میشوند و مالکوم را به پادشاهی اسکاتلند برمیگزینند.