قصه همیشه تکرار
هجرت و هجرت و هجرت...
شاید بتوان مبدا تاریخ پیامرسانی آنلاین ایران را به قبل و بعد از هجرت از وایبر تقسیم بندی کرد و چه خوش بود آن زمان با آن دلبرک بنفش روی !
این هجرتها هیچگاه از روی انتخاب شخصی نبود و جبر زمانه ما مردمان انلاین باز را همچون تخته ایی بر موج از این سو به ان سو میکشید.
زمانی با وایبرش کن لاس میزدیم و بعد به تلگرامش میکنم برات سوق داده شدیم ، اندک زمانی بعد به لطف زمامداران امور با واتساپش کردم روزمره گی کردیم و کرده شدیم !
البته هنوز گروه زیادی از مریدان آن " آقای" آبی پوش که در مرحله یک هشتم نهایی همراهمان بود، همچنان مخفیانه و آشکارا از راههای صعبالعبور و مال رو خود را به استاد رسانیده و در محضر ایشان تلمذ میکنند و در آرزوی آزادی مرید خویش از چنگال دژخیم، در خواب پنبه دانه میبینند.
در روزگاری که در سلطه عالیجناب سبز پوش بودیم و آه از نهادمان به هوا میرفت و هر چه فریاد داشتیم بر سر آن فلان فلان شده ها نمی کشیدیم، ناگهان
باد آورده را باد نبرد، حماقت برد...
در ینگه دنیا َکَل کَل یک بچه پولدار زرنگ با یک بچه پولدار زرنگتر مقدمه ای شد برای هجرت سوم ما
و چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی...
در این زمانهی بی های و هوی لال پرست زمزمه ایی از یک جوان امانت دار و کم تجربه اما چِغر بَد بَدن با دوبنده آبی به گوش میرسد که قرار است همسفر چهارم ما جماعت هجرت زده باشد.
آقای آبی پوش عزیز ؛ تو بگو جز تو کدوم رود ناجی لب تشنگی بود؟
کاش تو بند نبودی لعنتی...
میترسم از آن که بانگ آید روزی، کای بیخبران راه نه آنست و نه این...
جماعت بی سرزمین تر از باد، این بار به کجا هجرت میکنید؟