نوشته محمد احسان کریمی
یکی از عناصر تعیین کننده در کار بازیگر تخیل است.
بازیگر بوسیلهی زنده کردن تخیلات و تصاویر ذهنی همگام با تمرینهای عملی برای ایفای نقش بر صحنه آماده میشود.
این مقاله به ماهیت تخیل و تصویر سازی ذهنی در کار بازیگر و تصویر جایگاه و اهمیت آن در کارعملی و پرورش بازیگر پرداخته است.
در این تحقیق با طرح دیدگاههای دو نظریه پرداز برجستهی تئاتر جهان؛ کنستانتین استانیسلاوسکی و میخائیل چخوف سعی در پاسخ به این سوال اساسی که "تخیل چه نقشی در پرورش بازیگر و فرآیند کار روی نقش ایفا می کند؟" داشته است.
در این روند ابتدا به ساختار مغز و حافظه انسان اشاره کرده ام و سپس به روان و تخیل آدم و کارکرد تخیل در هنر پرداختم و در نهایت با استفاده از آرأی استانیسلاوسکی و چخوف به نحوه ی پرورش تخیل بر روی ذهن، روان و کار بازیگر رسیدم و بر اساس آن تئاتری را ساختم که بر اساس تخیل و خاطرات بازیگر شکل گرفت.
درطول تمرین گروه اجرایی سعی در پرورش این ایده نمود که چگونه با تمرکز روی بدن و روان بازیگران بتوانند مجموعه ای از خاطرات را با تخیلاتشان همراه کنند و آن تصورات را به صورت نمایشی در صحنه اجرا کنند.
هدف در این مسیر رسیدن به یک بدن گویا، پویا و به کار انداختن تخیل تماشاگر بود که در نتیجه دریافتیم تخیل عنصر اساسی و تاثیر گذار در فرایند پرورش بازیگر است. اگر چه جایگاه آن در شیوه ها ومتدهای بازیگری در یک سطح از اهمیت ارزیابی نمی شوند.
مقدمه
فرهنگ لغت آنلاین وبستر تخیل را چنین تعریف میکند: برانگیختن یا توانایی ساخت ِ تصاویر ذهنی از چیزهایی که توسط حواس پنجگانه قابل درک نیستند یا هرگز در عالم واقع به واقعیت بدل نمیشوند.
(Association of Internet Researchers, 2002).
در تعریف تخیل فرهنگ لغت آکسفورد ِ هنر میآورد: به صریحترین بیان ممکن، به قوهی احیاکننده یا بهطور خاص، خلق تصورات در خیال گفته میشود. اما بهطور کلی، قابلیت ایجاد و تمرین ذهنی موقعیتهای ممکن، ترکیب معرفت به طرق غیرمعمول یا به جعل تجربیات فکری اشاره دارد.
ساموئل تیلور کالریج (Coleridge) ، شاعر انگلیسی قرن هجدهم و نوزدهم، اولین نظریهپرداز زیباییشناختی بود که امکان نظمدهی و استفادهی خلاق از تخیل و در مقام مخالفت با خیالپردازی بیهوده را شناسایی نمود.
تخیل در هر تمرین ذهنیِ انعطافپذیری با رویکردهای متفاوت نسبت به مسألهای مطرح میشود که به اشتباه تفکر مخالف با خرد تلقی میگردد. همچنین از رابطهی جالبتوجهی با فرآیند تصمیمگیری برخوردار است، آنجا که سناریویی تصوری بهنحو اصیلی ممکن میشود ما گمان میکنیم میتوانیم خودمان را بهجای ناپلئون تصور کنیم و نمیتوانیم خود را موجود فضایی کروی تصور نماییم، در حالی که تاملات بیشتر شاید ما را بدین تفکر رهنمون شود که فرض اولی غیرممکن و فرض دوم کاملا ممکن است."
(Moss, 2003, p 122)
فرهنگ لغت آکسفوردِ فلسفه نیز تخیل را چنین تعریف میکند:توانایی ذهنی در شکل دادن به انگارههای جدید یا تصور موضوعات بیرونی که توسط احساس درک نمی شوند.
(Blackman, 2005, p188)
در لغتنامهی دهخدا نیز معادل واژهی تخیل چنین واژههایی دیده میشود: خیال بستن. کسی یا چیزی را تصویر کردن. همین لغتنامه در ادامه به استناد به کتاب کشاف اصطلاحات الفنون تخیل را حرکت نفس در محسوسات تعریف میکند.
تخيل که به آن استعداد انسان براي خيال پردازي نيز گفته ميشود، توانايي شکل دادن و پروراندن تصويرها و احساسات به هنگامي است که ما آنها را مشاهده نميکنيم، نميشنويم يا به کمک ديگر حواس خود آنها را ادراک نمينماييم. " تخيل کمک ميکند تا بتوانيم به تجربيات خود معنا بخشيده و دانش خود را بهتر درک کنيم. ميتوان گفت که تخيل استعدادي بنيادين است که از طريق آن انسان جهان خود را قابل فهم ميسازد و البته در فرآيندهاي آموزشي نيز نقشي اساسي ايفا ميکند."
(Byrne, 2005, p14)
يکي از روشهاي اساسي براي نائل شدن به تخيل، گوش دادن به صداي انساني است که قصهاي را برايمان تعريف ميکند.
در این فرآیند، دقتِ بیشتر در انتخاب واژهها عامل اصلي در «برانگيختن و مجسم ساختن جهانها » ميباشد. فرايند خيال سازي یا تخیل، چرخهي کاملي است از شکل گيري تصاوير از هرگونه احساساتي که ميتوان آنها را به عنوان «چیزهایی پنهانی و درونی» توصيف نمود. زيرا بدون هرگونه دانشي ايجاد ميشوند. به باور فرانسیس ژاویر، شصت درصد انسانها داراي تخيل قوي يا به عبارتي خلاقيت هستند.
" انسان به طور معمول بر اساس روحيه و حالتي که دارد دست به خيالآفريني ميزند. احساس يا حالتي که ميتواند بر حسب موقعيت، خوب يا بد باشد. بعضيها در وضعيتي از اضطراب يا نااميدي به تخيل ميپردازند تا به اين ترتيب به آرامش برسند. خيالآفريني از اين نظر مورد توجه محققين قرار ميگيرد که تخيل، توانايي دروني و ذاتي آدمي است و فرآيندي است از اختراع قلمروهاي شخصي به طور نسبي يا مطلق و آنهم در درون ذهن، که اجزای آن، از عناصري تشکيل ميگردد که انسان آنها را از ادراکات حسي در جهاني که در آن زندگي ميکند بدست مي آورد."
Ibid. p.15
تخیل در زبان ِفني ِروانشناسي، براي جرياني به کار ميرود که در آن اشيايي( Objectives) که در گذشته مشاهده شدهاند دوباره در ذهن جان گرفته و زنده ميشوند. " از آنجا که اين گونه استفاده از واژهي تخيل با آنچه در زبان معمول روزمره از آن مستفاد ميگردد متفاوت است، برخي از روانشناسان ترجيح ميدهند که اين جريان را به عنوان « تصوير سازي» يا « صورخيال» توصيف کنند، يا دربارهي آن از تخيل سازي « تکثيري» در مقابل تخيل سازي « خلاق» يا « سازنده» سخن گويند. در اينجا تصاويري که به تخيل درآمدهاند درواقع با «چشم ذهن» مشاهده ميشوند."
Ibid. p.16
کودکان، اغلب جهت ِ بکارگيري تخيلات خود يا از قصههايي که شنيدهاند بهره ميبرند و يا در حالي که تظاهر ميکنند مشغول بازي هستند به تخيلات فرو ميروند.
هنگامي که کودکان به ايجاد فانتزي ميپردازند، در دو سطح متفاوت به بازي مشغول ميشوند: ابتدا آنها نقش آنچه را که در تخيل خود ساختهاند بازي ميکنند و در سطح ديگر دوباره نقش ساختههاي ذهني خود را به نحوي بازي ميکنند که گويي آنچه را که خود بوجود آوردهاند واقعيتي است حقيقي، که در افسانههاي داستاني، از پيش وجود داشتهاند.
" تخيل تقسيم کردن تجربي ذهن است تا به اين ترتيب نظريهها و ايدههايي مبتني بر کارکرد بوجود آيد. با جداسازي موضوعات از ادراکات واقعي، تخيل، کارکردهاي شرطي پيچيده را مورد استفاده قرار ميدهد تا بتواند انديشههاي جديد را بپروراند. اين بخش از ذهن براي تکامل شيوههاي بهتر يا سادهتر جهت محقق ساختن وظايف قديمي و جديد، حياتي است."
تخيل کليد تکامل ذهن است و همه ميتوانند از آن سهم داشته باشند.
مغز بهعنوان عضو اصلی بدن ِ انسان، سرچشمهی نیروی تخیل آدمی است. در واقع مغز انسان، مکانی است که عمل تخیل و ساخت تصاویر ذهنی در آن بهوقوع میپیوندد.
مغز از سه بخش عمده تشکيل شده است: ساقه، مخچه و مخ. ساقهي مغز بر روي ستون فقرات قرار دارد. " اين بخش، سه مرکز عصبي دارد: مغز مياني، پل مغزي و بصلالنخاع. مراکز عصبي و مغز مياني به کنترل ِحرکات ِچشم کمک ميکند. پل مغزي، دو نيمکرهي مخ را به هم مرتبط ميسازد. بصلالنخاع، تنفس وضربان قلب را تنظيم ميکند.
به طور خلاصه ميتوان گفت که ساقهي مغز به مکانيزمِ بقايِ بدن رسيدگي مينمايد. مخچه دقيقاً در پشت ساقهي مغز قرار دارد و حرکات بدن را کنترل ميکند."
(Thompson, 2000, p39)
اين عضو داراي حافظهي حرکتي ميباشد که به آن حافظهي عضلاني نیز ميگويند. مخ، آخرين مرحلهي تکامل مغز ميباشد. از همين مخ است که تفکر و تخيل، احساسات و عواطف، حاصل ميگردد.
در يک تقسيم بندي ديگر، " دانشمندان مغز را به دو نيمکرهي چپ و راست تقسيم ميکنند. هر کدام از دو نيمکره، مسئول رسيدگي به اوضاع ِ فکري متفاوتي هستند و هرکدام مختص مهارتهاي معيني ميباشند.
فرايندهاي فکري نيمکرهي سمت چپ مغز از اين قبيل ميباشد: 1- منطقي 2- خطي 3- منظم 4- عقلاني 5- ترتيبي 6- سازمان يافته 7- سيستماتيک 8- برپايهي حقيقت 9- مربوط به عقايد انتزاعي 10- بيان احساسات شفاهي 11- خواندن 12- نوشتن 13- رابطه سمعي 14- تشخيص آمار و ارقام 15- آوا شناسي 16- نگرش جزئي 17- نماد شناسي.
حالتهاي فکري نيمکرهي راست ِ مغز از اين قبيل است: 1- خلاقانه 2- تخيلي 3- اتفاقي 4- حدسي 5- شيوههاي تشخيص غير کلامي 6- غير منسجم 7- آگاهي فضايي 8- تشخيص قالب و گفتگو 9- هنر 10- حساسيت در برابر رنگ 11- تجسم 12- نگرش کلي".
(فرانسیس ژاویر 1386: 32)
اطلاعات در مغز به سه صورت ثبت ميگردد: شنيداري، ديداري وعملي. که به ترتيب حافظه سمعي، بصري و حافظه عملي از اين سه، منتج ميشود. اغلب ِخاطرات ِسمعي در نيمکرهي چپ مغز و خاطرات بصري در نيمکرهي راست آن ذخيره ميشود. مکان ِذخيرهي خاطرات عملي هم در مخچه ميباشد.
ادامه دارد ...