من نمیخواهم موفق شوم. میخواهم صبح تا عصر بروم سر کارم و پولی دربیاورم تا با آن بتوانم راحت زندگی کنم. نمیخواهم استیو جابز یا ایلان ماسک شوم. نمیخواهم برای ناسا یا گوگل کار کنم یا از آموزههای جف بزوس درس کسبوکار یاد بگیرم. حتی حوصله نمیکنم مدیریت مالی یاد بگیرم و انواع بازارهای مالی را یاد بگیرم. نمیخواهم تا آخر عمرم هیچ نمودار قیمتی ببینم و هیچ رمزارزی را بشناسم. قیمت طلا و دلار و نرخ تورم هم حالم را به هم میزند.

نمیخواهم مدام مهارتهایم را بهروز کنم تا از دنیای جدید و شلوغ جا نمانم. نمیخواهم هنوز در یک مهارت متخصص نشدهام عمر آن رشته به سر برسد و مجبور باشم چیز جدیدی یاد بگیرم. نه پا دارم و نه بال و نه جان و نه حال.
ولی میخواهم شغلیباشد و نانی و فراغتی. زندگی معمولی، همان که مثلاً در دهه ۸۰ در آمریکا میدیدیم. میخواهم به کارهای خودم برسم نه کارهای دیگران. میخواهم فعال باشم نه منفعل. نمیخواهم دنیا مرا مجبور کند چه کنم. میخواهم کاری کنم که میخواهم.
بله میدانم در تمام طول تاریخ آن موجودی توانسته است زنده بماند که انعطافپذیر باشد. نه قوت و نه هوش نمیتواند بقای ما را تضمین کند بلکه توانایی انعطافپذیری است که ما را ماندگار میکند.
میدانم که بودن من مدیون تلاشهای تمام نیاکانم برای بقا بوده است. میدانم همیشه طبیعت آنها را مجبور میکرده چه کنند اما اشتباهی که ما میکنیم این است که دشواری زندگی گذشتگان را رنجآور میدانیم حال آنکه بسیاری از رنجهای آنان دقیقاً در راستای همان تواناییها و ساختاری بوده که هزاران و میلیونها سال برای آن آماده بودهاند (تکامل) اما ما چه؟ ما اکنون اینطوریم؟ گمان نمیکنم.
شما راهی میشناسید که به این نخواستنها و خواستنها پاسخ درستی بدهد؟